پست‌های پرطرفدار


۱۳۹۲ بهمن ۱۹, شنبه

سال 1360با حمله به پايگاههاي مجاهدين :آغاز فصل سركوب درايران


اشرف رجوی و موسی خیابانی
اشرف رجوی و موسی خیابانی
مقاله زير را يكي از خوانندگان سايت براي تقدير از پايداري چريكهاي مجاهد درسال 1360 و ايستادگي آنها دربرابر كودتاي خزنده ملايان مرتجع كه بيشتر درقسمت ”تاريخ معاصر” توضيح داده شده است ، براي سايت ارسال كرده است .


در بامداد سرخ فام روز دوشنبه 19بهمن سال60، شهيد اشرف رجوی، سمبل زن انقلابی مجاهد خلق و موسی خياباني، سردار فراموشی ناپذير آزادی، همراه با 18تن از فرماندهان و مجاهدان قهرمانی که در رکابشان جنگيدند، در مقابله با يورش جنايتکارانه پاسداران خمينی، حماسه يی پرشکوه در ايثار و مقاومت را رقم زدند .




پايگاه اشرف و موسی، واقع در زعفرانيه تهران از ساعت 12شب با ايجاد حلقات پی درپی، محاصره شد.
 دشمن با حداکثر نيرو کليه راههای عبور و مرور منطقه را بسته و بر گذرگاههای آن و پشت بام ساختمانهای مشرف به پايگاه، واحدهايی از مزدوران مجهز به سلاحهای نيمه سنگين را مستقر کرده بود. در ساعت 5بامداد، در شرايطی که خورشيد خون گرفته هنوز سر از مشرق برنياورده بود، پايگاه از هر سو با شليک سلاحهای نيمه سنگين مورد حملات وحشيانه قرار گرفت .

با شليک اولين گلوله های دشمن، کليه رزمندگان پايگاه، در آماده باش کامل نظامی قرار گرفته و رگبار مسلسلهای مجاهدين از زوايای مختلف پايگاه، سينه مزدوران خمينی را هدف گرفت. 





عاشورای مجاهدين طلوع خود را آغاز کرد.




گله های پاسدار و مزدوران اجير شده خمينی، چون سگان هار با تمام قوا مذبوحانه می کوشيدند تا مجاهدين را به تسليم وادار کنند و اگر بتوانند کسی از آنان را زنده دستگير کنند. اما اشرف و موسی و ياران پاکبازشان، تا آخرين گلوله و تا آخرين دم حيات بر اردوی دشمن تاختند، انبوهی از پاسداران و ازجمله سرکرده مزدوران خمينی را که قدم به حريم پايگاه سردار گذاشته بود، به هلاکت رساندند و داغ تسليم را بر دل مزدوران نهادند.
سرانجام در پايان اين نبرد نابرابر که سه ساعت ادامه يافت، آن گاه که تک تک فرماندهان و رزمندگان مستقر در پايگاه به همراه سردار و سمبلشان به خون خفتند؛ مسلسلها از غرش افتادند؛ و دود گلوله و باروت همه جا را پر کرد؛ مزدوران خون آشام، در قتلگاه، به شناسايی اجساد پرداختند، و پس از شناسايی سردار و اشرف و آذر و ساير يارانشان، بر بالای سر آنان به پايکوبی پرداختند .
قهرمانان پاکبازی که در رکاب اشرف و موسی به اوج رستگاری و رهايی دست يافتند عبارت بودند از:
آذر رضائی همسر موسی با طفل به دنيا نيامده اش، محمد مقدم و همسرش مهشيد فرزانه سا، عباسعلی جابرزاده و همسرش ثريا سنماری، تهمينه رحيم نژاد و همسرش طه ميرصادقی، فاطمه نجاريان و همسرش شاهرخ شميم، ناهيد رأفتی و همسرش حسن مهدوی.
 و فرماندهان و کادرهای برجسته يی همچون:
 محمد معيني، کاظم مرتضوی، خسرو رحيمي، مهناز کلانتری، حسن پورقاضی، سعيد سعيدپور و حسين بخشافرکه تنها پيکرهای بيجانشان در صحنه اين مقاومت حماسی برجای ماند و آنان بدين ترتيب وفاداری بی پايانشان را نسبت به رهايی خلق ستمديده ايران، و آرمانهای والای مجاهدين در مسير تحقق جامعه بی طبقه توحيدی، به اثبات رساندند. تنها سه کودک، يعنی مصطفی طفل شيرخوار مسعود و اشرف، سيما، کودک خردسال مجاهدين شهيد محمد مقدم و مهشيد فرزانه سا و الهام، دختر خردسال مجاهدين شهيد عباسعلی جابرزاده انصاری و ثريا سنماری، زنده به دست مزدوران دشمن اسير گشتند .




در قتلگاه مجاهدين، مزدوران خمينی به دستور لاجوردی مانند اسلاف جنايتکارش در عاشورای حسين(ع، از هيچ رذالت و دنائتی نسبت به پيکرهای مجاهدين شهيد خودداری نکردند. آنها بيشرمانه موهای شهدا، اشرف و آذر را گرفته و آنان را همراه ساير شهدا به بيرون خانه کشيدند.
مردم که تا اين لحظه با زور سرنيزه از نزديک شدن به منطقه بازداشته شده بودند، اينک از موضوع اطلاع يافتند. اشکها از خشم و تأثر بر گونه ها سرازير شد و زمزمه های نفرين و شعار عليه خمينی آغاز گشت. مزدوران خمينی در هراس از واکنش مردمی که شاهد هيجان و احساسات آنها بودند، به سرعت اجساد مطهر سردار و اشرف و آذر و يارانشان را دوباره به داخل پايگاه برگرداندند و سپس با عجله، به زور ضربات قنداق تفنگ و تيراندازی هوايی، اقدام به متفرق کردن مردم کردند .




شب هنگام، مردم ايران از صفحة تلويزيون رژيم فديه های راه رهايی خود را به تماشا نشستند و پيکر به خون تپيده سمبل زنان مجاهد، شهيداشرف رجوی و اسارت طفل شيرخوارش و چهره پرصلابت سردارخيابانی را به فرزندانشان نشان دادند و در ميان اندوه و اشک و با آرزوی فرارسيدن روز سرنگونی و انتقام از دژخيمان، آن را به خاطر سپردند .
آن روز در صحنه عاشورای مجاهدين، خون هزاران رزمنده و ميليشيای قهرمان مجاهد خلق در خون اشرف و موسی گره خورد و در شريان تاريخ مبارزات اين ميهن جاودان گرديد و چون مشعلی فروزان در گذرگاه رهايی خلق از چنگال رژيم ضدبشری خمينی و در مسير آزادی خلق و ميهن و تحقق جامعه بی طبقه توحيدی، برافروخته شد …


صدای سردار


از گزارش سردار خيابانی به برادر مجاهد مسعود رجوي
آبانماه 1360
يادت هست که در مقطع 30خردادد در حضور خودت تصميم گرفتيم که حتی اگر ما يک عاشورا در پيش داشته باشيم و تمام سازمان را نيز فدا و قربانی کنيم نبايد در روز موعود در انجام تعهداتی که در قبال خلق و انقلاب داريم درنگ و ترديد کنيم و خدای نکرده به سرنوشت حزب توده دچار شويم؟ و اکنون ما در شرايطی هستيم که از آن آزمايش تاريخی با موفقيت گذشته ايم و از اين نظر برای هميشه اصالت و سربلندی خود را در تاريخ ثبت کرده ايم …
اکنون چشم اميد اکثريت توده های مردم به سازمان است. اميدوارم که خداوند، ما را هرچه بيشتر شايسته اين اميد و اعتماد مردم و همچنين شايسته پيروزيهای بزرگتر آينده بکند .



…البته معلوم است که حضور تو در خارج کشور در کسب اين پيروزيها نقش تعيين کننده يی داشته است، وگرنه در غير اين صورت و با محدوديتهايی که در داخل کشور وجود دارد، يعنی در فضای اختناق و استبداد قرون وسطايی و سرکوب و قهر ضد انقلابی که خمينی در داخل کشور ايجاد کرده، ما هرگز قادر به اين پيشرفتهای درخشان و بی نظير سياسی نمی شديم و من و بچه های ديگر، هر روز که می گذرد به اهميت وجود تو در خارج، بيشتر پی می بريم و از اين که در برابر مخالفتهای تو تسليم نشديم و تصميم به عزيمت تو به خارج گرفتيم خوشحالتر و راضی تر از پيش هستيم …
ما واقعاً مسير پرشکوهی را طی کرده ايم و آينده پرشکوه تری هم درپيش داريم. وقتی چشم را از اين گذشته ی سراسر رنج و تلاش و شکوه و عظمت، به آينده برگردانيم، قاعدتاً چيزی جز پيروزيهای باز هم بزرگتر در طريق انجام رسالتهای عظيم تر نخواهيم ديد. انشاءالله خداوند ما را بدين همه، شايسته گرداند و تو را هم که در اين جريان غرورآفرين، نقش تعيين کننده و نقش رهبری داشته ای برای سازمان و مردم ما حفظ کند .




اشرف و موسی سمبل های جاودانه و فراموشی ناپذير


از مريم رجوي- بهمن66

انقلابيون بزرگ و سمبلها و سرداران اصيل تاريخی، از آن رو جاودانه و فراموشی ناپذيرند که از يک طرف ريشه در واقعيترين و ضروريترين الزامهای تاريخی و انقلابی دوران خود دارند و در مسير تکامل اجتماعی، مبرمترين خواستهای توده های زحمتکش و طبقات بالنده جامعه را نمايندگی می کنند، و از طرف ديگر، بن بستها را درهم می شکنند و با زندگی و شهادت خود رمز رهايی و راه پيروزی بر مرتجعين و دشمنان خلق را به توده های مردم و نسل معاصر خود عرضه می کنند. چنين است که هرچه زمان می گذرد قدر و شأن سمبلها و پيشتازان صديق خلق، بيشتر بارز و آشکار می شود و آگاهترين و فداکارترين فرزندان خلق با شور و اشتياق بيشتر در راه سمبلها و پيشتازان راستين خود قدم می گذارند و در بزرگداشت آنان سر از پا نمی شناسند.






در اين مسير که همانا مسير تعميق انقلاب و درخشش روزافزون والاترين ارزشهای عقيدتی و فرهنگی آن است، هر کس که حق سمبلها و سرداران انقلاب را به جا آورد البته سرفراز و رستگار می شود و هر آن کس که با مرجح شمردن منافع پست و حقير فردی و يا گروهی بر اين حق بزرگ پای گذارد، به حکم قانونمنديهای خدشه ناپذير تکامل، جز سقوط و انحطاط، فرجامی نمی يابد. چرا که پيشتازان بزرگ انقلابی، نه افرادی تنها، بلکه تجسم اهداف و ارزشهای خلق و انقلاب، و سمبل رنج و خون همه زنان و مردان قهرمانی هستند که در راه آن با تمام هستی و نيروی خلاق انسانی خود جنگيده اند و جان باخته اند… سمبل شرف و افتخار زن انقلابی مجاهد خلق، اشرف رجوی و سردار شهيد آزادی، موسی خيابانی که با شهادت خود در ميدان بزرگترين مقاومت انقلابی سازمان يافته در تاريخ ايران، رنج و خون دههاهزار شهيد سرفراز را در بالاترين سطوح عقيدتی و تشکيلاتی مجاهدين گره زدند؛ از والاترين و برجسته ترين سمبلهای مبارزات تاريخی مردم و ميهن ما به شمار می روند.





آنان از پيشتازان و پرچمدارانی بودند که در تاريخ معاصر ميهن ما مبرمترين خواستهای خلق را نمايندگی کردند، از کوران مبارزه مسلحانه انقلابی با دو نظام ديکتاتوری ضدخلقی سرفرازانه گذشتند و در حماسه عقيدتی و ميهنی عاشورای مجاهدين در 19بهمن1360، منطق حسينی «فدای حداکثر» و مقاومت و پاکبازی تمام عيار را به مثابه رمز رهايی و راهگشای پيروزی بر رژيم دجال و ضدبشری خمينی، به بُرّاترين وجه و در وسيعترين ابعاد به خلق قهرمان ايران و رشيدترين فرزندان آن آموختند. منطقی که از 30خرداد60 به فرمان و تحت رهبری عقيدتی و سياسی مسعود به کار افتاد و هر چه زمان می گذرد بيشتر روشن می شود که، بدون آن، معادلات کنونی ميهن ما دگرگونه می شد، انقلاب و ارتجاع، آن هم در شرايطی که خمينی در رأس ارتجاع، به سالوس و ريا، خرقه انقلاب بر تن کرده بود، همانند نور و ظلمت درهم آميخته می ماند و البته بدون تميز و تعميق مرزبنديهای انقلاب، پيشرفت در جاده تابناک «آزادی»و دست يافتن به ثمره شفابخش «رهايی» ميسر نمی گرديد. با همين منطق «فدای حداکثر» و با تقديم فديه های عظيمی همچون موسی و اشرف بود که مجاهدين «بهای ايدئولوژيکی» مبارزه انقلابی با مهيب ترين نيروی ارتجاعی تاريخ ايران را به تمام و کمال پرداختند و جاده پرسنگلاخ پيروزی را گشودند.




در اين مسير و با پرداخت يک چنين بهايی بود که جان مايه اصلی مقاومت از گزند تيرهای زهرآگين دشمن دجال و خونخوار محفوظ ماند، جانشين انقلابی و مردمی شکل گرفت، راه صلح و آزادی هموار شد و خلق ما به ارتش آزاديبخش ملی، اين «گنجينه عظيم ميهنی و سرمايه آزادی و استقلال و تماميت وطن» دست يافت… رمز سرفرازی و اعتبار جهانی مقاومت ايران و پيروزيهای بزرگ ما در عرصه بين المللی نيز در همين منطق «فدای حداکثر» نهفته است. چه آنگاه که پيام توحيد و يگانگی بر موج پر نفوذ خون شهيدان والامقامی چون اشرف و موسی، قلبها را فتح می کند و آگاهترين و فداکارترين فرزندان خلق را به شجره طيبه مجاهدين پيوند می دهد، و چه آنگاه که عنصر موحد مجاهد خلق در پنج قاره جهان، پرچم حراست از عزت و شرف خلق و ميهن را برمی افرازد و صلابت و استواری اش اينچنين جهانيان را به اعجاب و تحسين وامی دارد.چنين است که سمبلها و سرداران اصيل انقلابی، پاسخ شايستگيهای خود را از خلق و تاريخ دريافت می کنند، در مسير تکامل اجتماعی، هزاران بار تکثير می شوند و در پيروزيها و افتخارات انقلابی و ميهنی، هميشه حضور دارند. آنچنانکه گويی زندگی واقعی آنان پس از شهادت حماسی شان آغاز می شود و هرچه زمان می گذرد درخشش بيشتری می يابد …



در سالگرد شهادت اشرف رجوي


از جمشيد پيمان
دريا را نبايد به آرامش فرا خواند،
و نبايد صدا را در چنبره ناشنيدن افکند .
برگها،
فرياد جنگل را می تابانند،
در آغاز چرخش هبوط .
و زمين،
پژواکی نامتناهيست از سماع بی توقف برگ .
بايد بشنوی، بتوانی بشنوی،
ورنه، باورت را سکوت عطشناک،
لاجرعه می آشامد .
لحظه های حادثه پر از بی تابی اند،
مثل پيکر زمستان،
مثل يک تکه يخ،
مثل انجماد زمين،
در وسعت بی بن بست شب،



در انتظار آفتاب و عطش .
و بدينسان بود تقدير سکوت،
از حنجره زنی که در فريادش ذوب می شد،
فريادی که فرصت نيافت،
هرگز از هيچ گلويی جاری شود .
و او در مراسم خاکسپاری صدايش حضور داشت،
و روپوش برف را با ترانه های انگشتانش،
چونان چکاندن ماشه،
از مرمر سياهی که صدايش را پوشانده بود، تکاند .
و آنگاه که ناقوسها نواختند، شروهيی را خواند،
که روزی کودکی در مسير پرواز بادبادکی سروده بود .
و آنگاه ستارگان را ديدم که مرگ را زيبا می کنند،
آنجا که شب در تداوم توهمی ناملموس،
با ستارگان می ستيزد .
و اين ادراکی بود که پيکرش در من پديدار ساخت،
هنگامی که بر خاک «ا وين» فرو غلتيده بود .
و اشک، فرصت باريدن نداشت،
چرا که عظمت حادثه،
فرصت اندوه را در انسان کشته بود .
و آنگاه بود که دانستم،
«آرميدن»، دروغيست که بر دريا بسته اند .
و دريافتم که زندگی زيباتر است،
وقتی که خون «اشرف»،
وثيقه زندگی انسان ميشود .





0 comments:

ارسال یک نظر