پست‌های پرطرفدار


۱۳۹۲ شهریور ۲۰, چهارشنبه

چگونه به خشم آييم- استفان هسل


 خلاصه شده كتاب آنتوآن هسل 
قسمت دوم

انقلابي و مبارزي كه دركنار ژان مولن دربرابر نازي هيتلري مقاومت كرد

دو بينش از تاريخ


وقتي من به اين فكر ميكنم كه چه چيزي باعث فاشيسم شد، چه چيزي باعث شد كه او و ويشي (توضيح : رئيس دولت خودفروخته فرانسه) ما را تسخير كنند، با خودم ميگويم كه صاحبان مالكيت، با خودخواهي شان، بغايت از انقلاب بولشويك ترسيدند. آنها گذاشتند كه ترسهاي آنها هدايتشان كند. ولي اگر، امروز هم مثل همانزمان، يك اقليت فعال برخيزد، همين كفايت خواهد كرد، بدين ترتيب خمير مايه را خواهيم داشت. حتماً كه تجربه يك نفر بسيار پير مثل من، متولد 1917، از تجربه جوانان امروز خيلي متفاوت است. من خيلي اوقات از معلمين دبيرستانها درخواست ميكنم كه نزد شاگردانشان صحبت كنم، و به آنها ميگويم : «دلائل شما براي وارد عمل شدن، روشن و مثل قبل نيست. براي ما، اين دليل قبول نكردن اشغال آلمانها و شكست بود. اين نسبتاً ساده است.
بعد هم جنگ الجزاير، بايد كه الجزاير مستقل ميشد، اين روشن بود. در رابطه با استالين، همه ما براي پيروزي ارتش سرخ در برابر نازي ها در سال 1943 دست زديم. ولي همانزمان، در حاليكه از دادگاههاي بزرگ استاليني 1935 مطلع شده بوديم، و حتي اگر –
براي مقابله با سرمايه داري آمريكا - يك گوشمان را به كومونيسم باز گذاشته بوديم، مخالفت با اين فرم ديكتاتوري غير قابل تحمل، يك ضرورت واضح بود. عمر دراز من به من دلائل متعددي براي به خشم آمدن داد.
اين دلائل بيش از اينكه ناشي از احساسات باشد، ناشي از يك اراده براي متعهد بودن بود. در حاليكه دانشجوي «مدرسه عالي» بودم، خيلي تحت تأثير سارتر – يك هم رشته بزرگتر – بودم. كتابهاي «تهوع»، «ديوار»، و نه «وجود و لا وجود» در شكل گيري ذهن من خيلي مهم بودند. سارتر به ما آموخت كه بگوييم: «شما به صفت فرد مسئول هستيد». آن يك پيام آزاديبخش بود. مسئوليت يك انسان، نه ميتواند به يك حكومت واگذار شود، نه به يك خدا. برعكس، بايد به عنوان مسئوليت انساني كه داريم متعهد شويم. همگامي كه در سال 1939، من وارد مدرسه عالي، خيابان اولم Ulm در پاريس شدم، يك شاگرد ممتاز فيلسوف «هگل» بودم و سمينارهاي موريس مِرلوپونتي Maurice Merleau Ponty را دنبال ميكردم. آموزشهاي وي تجربه مادي را بررسي ميكرد، تجربه جسم و ربط آن با مسير، يك خاص بزرگ در برابر مجموع جهات. ولي خوشبيني طبيعي من كه ميخواهد كه هر آنچيزي كه يك آرزو است، ممكن باشد، مرا بيشتر به سوي هگل جهت ميداد. «هگليسم» تاريخ بزرگ بشر را جهت دار تبيين ميكند : آزادي انسان كه مرحله به مرحله جلو ميرود. تاريخ متشكل از ضربات پي در پي است، اينست به رسميت شناختن چالشها. تاريخ جوامع پيش ميرود، و در انتهاي مسير، هنگامي كه انسان به آزادي كامل رسيده است، به دولت دموكراتيك در شكل عالي خود ميرسيم.
واضح است كه ديدگاه ديگري از تاريخ هم وجود دارد. پيشرفتهاي آزادي، رقابت و مسابقه «باز هم بيشتر»، ميتواند شبيه به يك طوفان نابود كننده باشد. يكي از دوستان پدرم، اينچنين تاريخ را تصوير ميكند. با اين دوست بود كه با پدرم، كتاب «در جستجوي زمان از دست رفته» به قلم «مارسل پروست» را به آلماني ترجمه كرد. وي فيلسوف آلماني «والتر بنژامن» ميباشد. وي از تابلوي «آنجلوس نووس» نقاش سوئيسي «پُل كلي» يك پيام بدبينانه گرفته بود. در اين تابلو يك فرشته دستهاي خود را باز كرده كه با يك طوفان مقابله كند، وي اين طوفان را با پيشرفت تشبيه ميكند. براي بنژامن كه براي فرار از نازيسم در سپتامبر 1940 خودكشي ميكند، مسير تاريخ، عبور غير قابل اجتناب از يك فاجعه به يك فاجعه ديگر است.

0 comments:

ارسال یک نظر