خميني از كجا آمد؟
هگل كه متفكري بزرگ
و در
فلسفه سيستم
ساز بود،
يك بار
گفت: فهميدن، پذيرفتن
است…
براي تغيير هر پديده اي بايد ابتدا آنرا فهميد.
براي سرنگو ن
كردن رژيم ولايت فقيه، قبل از هرچيز بايد آن را شناخت و تعريف كرد و كاركردها وخصوصيات ويژه آن را دريافت. درغير اين صورت مشخص نيست چگونه بايد با اين
پديده برخورد كرد .
دراين مبحث پديده خميني و ولايت
فقيه اش را درنظر ميگيريم. نمودهاي بيروني اين پديده چگونه است؟
درمورد ولايت فقيه نيز دراين صفحه بيشتر بخوانيد
درمورد ولايت فقيه نيز دراين صفحه بيشتر بخوانيد
- مدعي است كه موسسش ” خميني انقلابي ترين مرد جهان ” بوده !
- همه دنيايش را قدرت گرفته و ميگويد دردش اسلام است .!
- مستمر جيغهاي ضداستكباري و ضدامپرياليستي ميكشد و هر كس را كه به سراغش
- مي آيد، يا خرده يي بر او ميگيرد متهم مي كند كه عامل آمريكاست.
- سالها تبليغ ”قدس قدس از طريق كربلا ”سر ميدهد اما سر از ”ايرا نگيت”سر درمي آورد!
- مي گويد”اقتصاد مال خر است ”اما در همان سال اول بازاريهاي باندش بالاترين سود نامشروع تاريخ ايران را به مبلغ 120 ميليارد تومان به پول آن زمان يعني بيش از 12 ميليارد دلار بالا مي كشند.
- به نحوي مافوق تصور، دروغ ميگويد، تقلب ميكند، و همه كلمات و مفاهيم را ازانقلاب و مستضعفين گرفته تا انقلاب فرهنگي و دفاع مقدس و انتخابات، قلب و واژگونه مي كند. آن قدر كه حتي همسفرها و همسفر ههاي قبلي خودش هم مي گويند درانتخابات دور چهارم بين 22تا 32 ميليون برگه رأي مازاد بر نياز در انتخاباتش چاپ زده است.
- از زيرزمين ادارات تا مساجد و طلبه خانه ها را به زندان و شكنجه گاه تبديل ميكند و در مجامع بين المللي ميگويد بهترين دمكراسي جهان را دارد و اقتدار اتمي دارد و غيره .
- ميگويد: داراي ولايت مطلقه بر دنياست و آ نچه در دنياست، اعم از موجودات زميني و آسماني و جمادات و نباتات و آن چه كه به نحوي به زندگي جمعي و انفرادي انسانها ارتباط دارد، ولي هر كس را هم كه ا و را قبول نداشته باشد، از هم مي درد و ميكشد و قتل عام ميكند.
- هرازگاهي هم يك نفر از جنس و سنخ خودش مي آيد كه او را”مدره ” و”اصلاح ” كند، اما بعد معلوم مي شود كه يارو مثل خاتمي نوع ”آرايش ” شده خودش بوده است
ويژگي تاريخي و طبقاتي حكومت ولايت فقيه آخوندي چيست؟
از ابتداي بقدرت رسيدن ، پايگاه
طبقاتي خميني و رژيم او بلحاظ سياسي مادون سرمايه داري بود.
از نظر تاريخي، نيروي پشتوانه خميني، نيروهاي عقب مانده و بيرو ن كشيده شده از اعماق تاريخ جامعه ما بودند، با صبغه خشك انديشانه، متظاهر و رياكارانه و فرماليستي مذهبي. مثل غولي كه ساليان سال در بند و به زنجير كشيده شده و حالا آزاد شده باشد. بعبارتي ، اين قشر به هيچ يك از طبقات تعريف شده معمول در علم جامعه شناسي تعلق نداشت .
سابقه تاريخي اين افراد ربطي به
پايگاه طبقاتي ندارد ولي سابقه تاريخي اش به امثال كاشاني ومشروعه
خواهاني نظير شيخ فض لالله نوري ميرسد. بعارتي اين پديده همواره طيف مقابل جريان
پيشرو و ترفيخواه بوده است.
اين پديده يك رژيم ارتجاعي، كهنه، روبه عقب، واپسگرا، ازدورخارج و ضدتاريخي است.
گذري بر تشريح موقعيت اقتصادي- اجتماعي و به جايگاه سياسي آن كه لاجرم ناشي از موقعيت اقتصادي-اجتماعي آن
است ميكنيم.
موقعيت اقتصادي – اجتماعي پديده ي طبقاتي خميني
به لحاظ تاريخي، برخي طبقات و نيروها مثلاًًًًًًًًًًًًًًًًًًً برده داري و فئوداليسم عمرشان سرآمده و هيچ عنصر نو و مترقي در آنها نيست و ديگر مطلقاً كهنه، نفي شده و ارتجاعي يعني متعلق به گذشته اند. در مثَل، مي توان آنها را به يك ارگانيسم و بدن مرده در مقابل ارگانيسم زنده توصيف كرد. اين نيروها در يك نظام اجتماعي معين، در ارتباط با سهمي كه از ثروت اجتماعي مي برند و نقشي كه در سازمان اجتماعي كار دارند و مالكيتهايي كه از آن برخوردارند، مناسباتي را به نفع خودشان و براي خودشان برقرار ميكنند. برخي فقط بهر ه كشي ميكنند، برخي فقط مورد بهر ه كشي قرار ميگيرند و برخي موضع دوگانه دارند.
اين طبقات و نيروها در يك دوره معين تاريخي متولد مي شوند، سپس مراحل كمي وكيفي رشد خود را طي مي كنند و سرانجام به نفع نيروي نوتر نفي ميشوند.
مرگ تدريجي اين قشر شبيه به مرگ تدريجي دانياسورهاي ما قبل تاريخ است.
وقتي ذاتا توان برخورد و حل
بحرانهاي روزافزون و درحال تحول وپيچيده شدن را ندارد ناچارا متلاشي شده و از دور
خارج ميشود.
وقتي يك صور تبندي اقتصادي و اجتماعي نتواند از پس نيازهاي روزافزون جامعه انساني بر بيايد و حركت به جانب مدارج بالاتر تكاملي را تامين كند، ديگر كهنه، ارتجاعي و متعلق به گذشته است و ”روابطي ” را كه ايجاد نموده و مدافع آن است مثل زنجير به دست و پاي حركت جامعه ميپيچد.
بنا بر ديالكتيك اجتماعي برخي اقشار و طبقات در حال زوال و رو به نفي و برخي در حال رشد و رو به اثبات هستند. كما اين كه امروز ديگر از رژيم برده داري يا رژيم فئودالي خبري نيست
.
واضح است كه نيروهاي كهنه و ميرا به سادگي از ميدان خارج نمي شوند و ب هخاطر حفظ مناسبات بهره كشانه خود تا مدتها هر چه از دستشان برمي آيد، انجام مي دهند.
واضح است كه سرنوشت و روند تحولات
به چنين قشري رو به نفي و زوال و
پس رونده است نه رو برشد و پيش برنده.
تحليل مجاهدين از روز اول درمورد اين رژيم چه بود؟
اين حكومت مشروعيت تاريخي نداشت
زيرا چنان كه گفته شد از اعماق تاريخ و از درون عقب مانده ترين نيروها سر بر داشته
است. ماهيتا چون درتاريخ محدود است هيچگاه
ظرفيت تن دادن به آزادي ها را ندارد. و به همين دليل است كه ازابتداي وبعد از 30
خدراد هيچگاه حاضر نبوده و نيست كه به انتخابات آزاد، بدون صافيهاي شناخته شده از قبيل شوراي نگهبان ارتجاع و تاريكخانه هاي «تجميع آرا » حتي در درون خودش، تن بدهد. ماهيت اين پديده ، ضد حاكميت مردمي است به خاطر همين است هيچ رفرمي از درون
خود نمي پذيرد وبايد سرنگون شود.
30 سال پيش مجاهدين گفته بودند :
ديكتاتوري با يك خصلت ضدبشري و يك خصلت دجا لگونگي مشخص
ميشود.
سابقه ”آخوندها” و روحاني شيعه از دوره صفويه
بهاختصار كامل نكاتي را پيرامون
روحانيت شيعه از نظر ميگذرانيم:
مذهب شيعه ازدوران صفويه مذهب رسميايران شده است،حكومتهاي قبل ازصفويه بجز سلسله هايي كه كوتاه مدت روي كاربودند، مثل آل بويه، بقيه حكومتها اساساً سني مذهب بودند.
روحانيت شيعه هم قبل ازصفويه اساسا درموقعيت اپوزيسيون بود و بسياري ازفقها وعلماي شيعه قبل ازصفويه بدست همين حكومتهاي سني كشته شدند.
بعد از صفويه اكثريت آخوندهاي شيعه بهآخوندهاي حكومتي كه درواقع توجيهگردستگاه صفويه هستند تبديل ميگردند و تا زمان قاجار دربار سلطنتي همواره شاهد حضور مراجع بزرگ تقليد بوده اند.
البته درهمين فاصله آخوندهايي هم بودند كه باحكومت مخالفت ميكردندو در جنبشهايي مانند جنبش تنباكو و بعدها در جنبش مشروطه در صفوف آزاديخواهان قرار داشتند.
بنا بر تغييراتي كه دربافت اقتصادي و طبقاتي ( منافع مادي و مالي) ايجاد ميشد ، تغييراتي نيز در كاركرد اين طبقه ( روحاني) وارد ميشد.
بلحاظ طبقاتي روحانيت حاكم اساسا طرفدار فئودالها وزميندارهاي بزرگ بود واز آنها حمايت ميكرد.
همچنانكه شاه و دربار نيز خود از بزرگترين فئودالهاي كشور بودند.
اين روحانيت بالطبع اسلام راهم سايزوقواره منافع فئودالها تفسير ميكردند و درجايي كه منافع شهري ايجاد ميكرد قواره ،شكل بورژازي سنتي رابه خود ميگرفت.
مذهب شيعه ازدوران صفويه مذهب رسميايران شده است،حكومتهاي قبل ازصفويه بجز سلسله هايي كه كوتاه مدت روي كاربودند، مثل آل بويه، بقيه حكومتها اساساً سني مذهب بودند.
روحانيت شيعه هم قبل ازصفويه اساسا درموقعيت اپوزيسيون بود و بسياري ازفقها وعلماي شيعه قبل ازصفويه بدست همين حكومتهاي سني كشته شدند.
بعد از صفويه اكثريت آخوندهاي شيعه بهآخوندهاي حكومتي كه درواقع توجيهگردستگاه صفويه هستند تبديل ميگردند و تا زمان قاجار دربار سلطنتي همواره شاهد حضور مراجع بزرگ تقليد بوده اند.
البته درهمين فاصله آخوندهايي هم بودند كه باحكومت مخالفت ميكردندو در جنبشهايي مانند جنبش تنباكو و بعدها در جنبش مشروطه در صفوف آزاديخواهان قرار داشتند.
بنا بر تغييراتي كه دربافت اقتصادي و طبقاتي ( منافع مادي و مالي) ايجاد ميشد ، تغييراتي نيز در كاركرد اين طبقه ( روحاني) وارد ميشد.
بلحاظ طبقاتي روحانيت حاكم اساسا طرفدار فئودالها وزميندارهاي بزرگ بود واز آنها حمايت ميكرد.
همچنانكه شاه و دربار نيز خود از بزرگترين فئودالهاي كشور بودند.
اين روحانيت بالطبع اسلام راهم سايزوقواره منافع فئودالها تفسير ميكردند و درجايي كه منافع شهري ايجاد ميكرد قواره ،شكل بورژازي سنتي رابه خود ميگرفت.
بعنوان مثال آقاي بروجردي بود :
بروجردي نيز كه از سال 1324بهقم آمد و بهمرجع تقليد بلامنازع شيعه در تمام جهان
اسلام، تبديل شد، بهشدت با اصلاحات ارضي مخالف بود و تا زنده بود بدليل اتوريته
بسيار زيادي كه داشت و شاه از او پايگاه اجتماعي اش حساب ميبرد اصلاحات ارضي را
پيش نبرد.
بعد ازفروردين 1340 كه بروجردي مرد، كارشاه تسهيل شد. در كتاب انقلاب سفيد هم بدون آنكه اسم از بروجردي ببرد، گفت يك مرد مرتجع مانع پشبرد اصلاحات بود.
براي اينكه تصويري كامل تر از رابطه اخص ”شاه و شيخ” داشته باشيم، بخشي از خاطرات يكي از نزديكان بروجردي را درزير ميخوانيم:
بعد ازفروردين 1340 كه بروجردي مرد، كارشاه تسهيل شد. در كتاب انقلاب سفيد هم بدون آنكه اسم از بروجردي ببرد، گفت يك مرد مرتجع مانع پشبرد اصلاحات بود.
براي اينكه تصويري كامل تر از رابطه اخص ”شاه و شيخ” داشته باشيم، بخشي از خاطرات يكي از نزديكان بروجردي را درزير ميخوانيم:
” اندان آیت الله
بروجردی آنگاه که رهایی ایشان را از رضا شاه می خواستند لازم دیدند نکتهای را به
یاد شاه آورند: «مرحوم سید... چنین اظهار داشت: همان طور که عرض کردم ما (خاندان
طباطبایی بروجردی) در ادوار مختلف همواره حافظ و نگاهبان مقام سلطنت بوده و به
کرات این علاقمندی خود را نشان دادهایم و موجب تعجب است که فرد عالمی از این
طایفه با آن مقامات بزرگ علمی در عصر سلطنت آن اعلیحضرت مورد سوءظن واقع شود به
نحوی که او را به تهران ببرند.12 گرچه این سخن در سطحی
وسیع گویای مناسبات شاه و فقیه این عصر است اما با مرگ رضا شاه و به سلطنت رسیدن
محمد رضا دوره جدیدی از روابط این دو نهاد آغاز شد. شاه جدید، جوان و ضعیف بود و
اقتدار و دیکتاتوری پدرش از او بر نمی آمد. بر عکس فقیه عصر مردی مقتدر و ریش سفید
بود که در اوج شکوه و قدرت خویش به سر می برد و به همین دلیل مناسبات دو رئیس مذهب
و دولت وارد مرحله تازه ای شد. اولین اقدام آیت الله بروجردی تعیین سفیر بود.
سفیری که از قلمرو مذهب به دایره دولت پیام می برد: «از طرف ایشان به من تلفن شد و
من هم به قم رفتم. قدری با من صحبت کردند و بعضی از مسائل را القا فرمودند تا
متقابلاً بینند من چه می گویم بعد از اینکه آزمایش نسبی را تمام کردند، گفتند:
آمادگی دارید که اگر گاهی مسائلی مطرح بود شما از طرف من به مقامات دولتی از جمله
شاه برسانید؟ »13شیخ محمد تقی فلسفی از
آن پس به عنوان سفیر ویژه رئیس مذهب در برابر رئیس دولت تعیین شد. در خاطرات حجت
الاسلام فلسفی دست کم از سه مورد برخورد آیت الله با شاه یاد شده است که در هر سه
شاه به فرمان فقیه گردن می نهد: اول ـ به هنگام الزامی کردن تعلیمات ابتدایی که به
در خواست آیت الله بروجردی در این دوره آموزشی تعلیمات دینی نیز اجباری شد: «(شاه)
گفت: آقای بروجردی چه پیغامی داده اند؟ گفتم: ... به وزیر فرهنگ دستور داده شود که
در برنامه(تعلیمات ابتدایی) درس تعلیمات دینی را هم بگنجانند ... شاه هم گفت: خیلی خوب به دکتر شایگان می گویم که این را هم اضافه کند. » 14دوم ـ مخالفت آیت الله بروجردی با حمل مشعل در مسابقات
ورزشی به دلیل تشابه آن با سنت های آتش پرستی: «از حاج احمد (پیشکار آیت الله
بروجردی) پرسیدم چه اتفاقی افتاده است؟ گفت: دیشب آقا نخوابیده اند برای اینکه در
روزنامه ها نوشته بودند ورزشکارانی می خواهند مشعلی را در امجدیه روشن کرده و آن
را به دست گرفته وبه حالت دو، درب منزل شاه ببرند. آقا فرموده اند این آتش پرستی
است ... به رئیس دفتر شاه تلفن کردم و گفتم ... یک پیغام فوری دارم ... وقتی رفتم پیش شاه و نشستم او به من گفت آقا
موضوع چیست؟ گفتم حضرت آیت الله ... خیلی ناراحت هستند. زنگ زد که رئیس تربیت بدنی
بیاید. به محض ورود شاه به او گفت موضوع آوردن مشعل را به هم بزنید، لازم نیست.»15 سرانجام، سوم ـ مبارزه آیت الله بروجردی با بهائیت. فقیه
عصر زمانی که دریافت شاه چندان اراده ای برای حذف بهائیت از سیاست ندارد به راهی
دیگر متوسل شد. سفیرش را در مقام خطیب
قرار داد و او را به رادیوی دولتی فرستاد:«عرض کردم که آیا شما موافق هستید مسئله
بهایی ها را در سخنرانی های مسجد شاه که به طور مستقیم از رادیو پخش می شود تعقیب
کنم؟ ایشان قدری فکر کردند وبعد فرمودند: «اگر بگویید خوب است حالا که مقامات گوش
نمی کنند اقلاً بهایی ها در برابر افکار عمومی کوبیده شوند. ایشان گفتند لازم است
قبلاً این را به شاه بگویید که بعداً مستمسک به دست او نیاید که کارشکنی بکند و
پخش سخنرانی از رادیو قطع گردد زیرا این مطلب برای مسلمانان خیلی گران خواهد بود و
باعث تجری هر چه بیشتر بهایی ها می شود ... در ملاقات با شاه گفتم: ... آیا
اعلیحضرت هم موافق هستند؟ او لحظه ای سکوت کرد وبعد گفت: بروید بگوئید» 16پس از یک ماه سخنرانی فلسفی در مسجد شاه با اجازه شاه وفقیه
مسئله بهائیت بار دیگر به کنجی رانده شد و با اتحاد دین و دولت از هویت تنها کشور
شیعه جهان دفاع شد. مناسبات محمدرضا شاه وآیت الله بروجردی اما تنها محدود به
روابطی نبود که سفیر آقای بروجردی ایجاد می كرد. یك بار پیش از هنگامی كه آیت الله
بروجردی برای درمان راهی تهران شده بود شاه به دیدار او شتافته بود و خاضع و خاشع
در برابر او نشسته بود (عکس این دیدار در نشریات وقت منتشر شد) شاه در این دیدار
کلاه شاپوی خویش را از سر برداشته و دست هایش را به هم چسبانده و سرش را به زیر
افکنده است بدون آنکه در چشم فقیه نگاه کند.)
پايگاه اطلاع رساني آيت ا لله بروجردي منابع ازشرح
زندگي بروجردی به قلم داماد او، ص47- خاطرات فلسفی، ص 172.
بعد از بروجردي و بعد از غلبهكامل بورژوازي كمپرادور بر فئوداليسم و دست بالا پيداكردن كامل آمريكا در سياست ايران بجاي انگلستان، نقش آخوندها هم بسيار محدودتر شد. انگليسها كه از فئوداليسم در ايران حمايت ميكردند و در سياست ايران دست بالاتر را داشتند بالطبع دوست خوب آخوندها بودند. درفاصله سالهاي 32پس از كودتا عليه مصدق تا سال 42بين آمريكا و انگلستان بر سر هژموني در ايران يك جنگ جدي بود، در اين جنگ اساسا آخوندها در طرف انگليس بودند.
پيشينه اي از خميني و رابطه اش با بروجردي
خميني در سال1279شمسي (1320 هجريقمري)
در خمين متولد شد. مادرش هاجر دختر ميرزااحمد از اهالي همين شهر بود. پدرش مصطفي
پسر احمد هندي بود كه پيشتر ساكن كشمير هندوستان بوده است. بهگفتهٌ مرتضي
پسنديده، برادر خميني، پدر او در خمين خان بانفوذي بوده. خميني در دوره ٌ طولاني
تحصيل و تدريس خود در حوزهها، علاوه بر توضيحالمسائل، بحثها و كتابهايي تأليف
كرده كه معروفترين اين كتابها، عبارتند از كشفالاسرار، تحريرالوسيله و جزوهيي
موسوم بهحكومت اسلامي.
كشفالاسرار رديهيي است كه خميني عليه كتاب «اسرار هزارساله» بهقلم شخصي بهنام علياكبر حكميزاده نوشته و در آن بخشي از ديدگاههاي خود را شرح داده است. خميني، اين كتاب را در سال1322 هجريشمسي منتشر كرد
از«پابهپاي آفتاب»، ج2، ص 227
اين زماني بود كه رژيم شاه در بحبوحهٌ اشغال ايران توسط قواي متفقين در حداكثر ضعف بود. . با اين حال خميني باز جانب احتياط را از كف نداد و تا مدتها مانع از آن ميشد كه نامش بهعنوان مؤلف كتاب روي جلد آن نوشته شود.
در سال1324شمسي با ورود بروجردي بهقم، خميني تدريس علوم منقول و خارج اصول را در حوزهها شروع كرد. طلبههايي كه در اين سالها و سالهاي بعد در كلاسهاي خميني شركت ميكردند، پس از بهقدرترسيدن خميني، از مهمترين گردانندگان و مهرههاي حكومت او شدند. منتظري، مشكيني، خزعلي، بهشتي، محمديگيلاني، محمد يزدي، قدوسي، مصباحيزدي، اماميكاشاني، مقتدايي، صادق خلخالي، محلاتي و خامنهاي از آن جملهاند.
در فروردين سال1340 كه بروجردي درگذشت، مراجع متعددي از قبيل سيدمحسن حكيم و سيدعبدالهادي شيرازي و در مرتبهٌ بعد، سيدمحمود شاهرودي، خويي، شريعتمداري، گلپايگاني، خوانساري و ميلاني در نجف، قم، تهران و مشهد حضور داشتند و خميني در سطح همين دستهٌ دوم بود. گو اينكه بيشتر بهعنوان يك مدرس شناخته ميشد.
كشفالاسرار رديهيي است كه خميني عليه كتاب «اسرار هزارساله» بهقلم شخصي بهنام علياكبر حكميزاده نوشته و در آن بخشي از ديدگاههاي خود را شرح داده است. خميني، اين كتاب را در سال1322 هجريشمسي منتشر كرد
از«پابهپاي آفتاب»، ج2، ص 227
اين زماني بود كه رژيم شاه در بحبوحهٌ اشغال ايران توسط قواي متفقين در حداكثر ضعف بود. . با اين حال خميني باز جانب احتياط را از كف نداد و تا مدتها مانع از آن ميشد كه نامش بهعنوان مؤلف كتاب روي جلد آن نوشته شود.
در سال1324شمسي با ورود بروجردي بهقم، خميني تدريس علوم منقول و خارج اصول را در حوزهها شروع كرد. طلبههايي كه در اين سالها و سالهاي بعد در كلاسهاي خميني شركت ميكردند، پس از بهقدرترسيدن خميني، از مهمترين گردانندگان و مهرههاي حكومت او شدند. منتظري، مشكيني، خزعلي، بهشتي، محمديگيلاني، محمد يزدي، قدوسي، مصباحيزدي، اماميكاشاني، مقتدايي، صادق خلخالي، محلاتي و خامنهاي از آن جملهاند.
در فروردين سال1340 كه بروجردي درگذشت، مراجع متعددي از قبيل سيدمحسن حكيم و سيدعبدالهادي شيرازي و در مرتبهٌ بعد، سيدمحمود شاهرودي، خويي، شريعتمداري، گلپايگاني، خوانساري و ميلاني در نجف، قم، تهران و مشهد حضور داشتند و خميني در سطح همين دستهٌ دوم بود. گو اينكه بيشتر بهعنوان يك مدرس شناخته ميشد.
آخوند درباري
نقش خميني درتصميم گيري هاي و سمت دادن سياستهاي دربار چه بود؟
بروجردي كه خود در
تاسيس و پايه ريزي ”خانه ملت در عصر دیکتاتوری (مجلس مؤسسان)” نقش تعيين كننده
داشت، نامه اي را خطاب به روح الله خرم آبادی / مرتضی حائری / سید محمد یزدی / روح
الله موسوی ( خمینی )/ محمد رضا موسوی گلپایگانی نوشته و موافقت با تشكيل چنين
مجلسي را درمنافع ملي و ديني ”موثر” اعلام كرد.
درست مانند حركتي كه خود خميني پس از روي كار آمدن انجام داد، بروجردي با تشكيل چنين مجلسي قوانين اساسي و بنيادين كشور را با ”منتخبيني” كه از نظر آنها حائز انتخاب بودند پايه ريزي ميشد.
اولين حركت ضد مردمي اين مجلس اين بود كه در سال 1304 ه.ش جهت تغییر اصول 36 و 37 و 38 متمم قانون اساسی وقت
درست مانند حركتي كه خود خميني پس از روي كار آمدن انجام داد، بروجردي با تشكيل چنين مجلسي قوانين اساسي و بنيادين كشور را با ”منتخبيني” كه از نظر آنها حائز انتخاب بودند پايه ريزي ميشد.
اولين حركت ضد مردمي اين مجلس اين بود كه در سال 1304 ه.ش جهت تغییر اصول 36 و 37 و 38 متمم قانون اساسی وقت
تشکیل شد. این اصول که در ارتباط با سلطنت قاجاریه بود و سلطنت را الی الابد، در آن خاندان قرار می داد، توسط مجلس مذکور عوض شد و سلطنت را در خاندان رضاخان موروثی گرداند
مجلس مؤسسان بعدی در سال 1328 ه.ش برای تغییر اصولی از قانون اساسی در جهت تقویت سلطنت و تضعیف حقوق ملت، مطرح گردید
و بدين صورت مجلس ملي را تبديل به مجلس منتخبين كرده كه امروزه به نام ”مجلس خبرگان” نام گرفته است.
همانطور كه كاشاني در سال ازدواج خميني به پدرزنش گفته بود خميني ”عجوبه بود” و از همان ابتدا بدنبال تشكيل يك حكومت مطلقا اسلامي بوده و از مجلس موسسان سال 1304 براي تشكيل مجلس خبرگان طراحي كرده بود.
كتاب «تاريخ بيستساله» مي نويسيد
نقش خميني فقط مشورت دادن نبوده، بلكه گاه خود نيز در مذاكره با مقامهاي رژيم شاه
بهطور مستقيم شركت ميكرده است: «در مورد يكي از مواد قانون اساسي كه رژيم شاه ميخواست
تغيير دهد وبهمنظور جلب موافقت بروجردي، دكتر اقبال را بهحضور ايشان فرستاده
بود،خميني نيز بنابهدرخواست بروجردي در آن نشست شركت كرد و رسماً با دكتر اقبال
صحبت و گفتگو نمود»
كتاب «مدرس» از انتشارات «بنياد تاريخ انقلاب اسلامي» ص232
آخوند سروش محلاتي ميگويد: «آن روزها نقل ميكردند كه »حاجآقا روحالله يعني عقل منفصل آيتالله بروجردي»
روزنامهٌ كيهان، 28شهريور63
اين همراهيها تا تأييد كامل كودتاي 28مرداد امتداد يافت، بهطوري كه پساز سقوط كابينهٌ ملي دكتر مصدق و بازگشت شاه بهايران، بروجردي با ارسال تلگراميبهاو چنين خوشآمد گفت:
«ورود مسعود اعليحضرت بهايران مبارك و موجب اصلاح مفاسد دينيه و عظمت اسلام وآسايش مسلمين است»
روزنامهٌ رسالت، 24خرداد68
و بدين سان خميني نيز دراين خوش آمد گويي نقش تعيين كننده اي داشته است.
درحالي كه دراين دوران جريانها و عناصر ترقيخواه ، صرفنظر از اعوجاجها و افت و خيزهاي آن، بهميدان آمده مطالبات سركوبشدهٌ ملت را مطرح ساختند وهمان نيز سرانجام جنبشي از نيروهاي ملي و مردميپديد آورد كه تحت رهبري مصدق بزرگ بهملي كردن نفت نائل آمد و پيروزي بزرگي نصيب مردم ايران ساخت و مصدق خود زمام امور دولت را در دست گرفت و براي اولين بار پس از انقلاب مشروطه،دولتي واقعاً ملي و برآمده از مبارزات مردم ايران بر سر كار آمد.
اما خميني نه با جنبش ملي شدن نفت سرهمراهي داشت، نه با دولت مصدق . وقتي هم كه آن دولت ملي با كودتاي استعماري 28مرداد سقوط كرد، بهنحو رضايتمندانه و تأييدآميزي هيچ موضع مخالفي نگرفت. كمااينكه درقبال اعدامها و سركوبهاي پساز كودتا كه طي آن شاه دستگاه ساواك را تأسيس كرد و بساط شكنجه و تيرباران را گسترش داد، خميني بهسكوت خود ادامه داد.
كتاب «مدرس» از انتشارات «بنياد تاريخ انقلاب اسلامي» ص232
آخوند سروش محلاتي ميگويد: «آن روزها نقل ميكردند كه »حاجآقا روحالله يعني عقل منفصل آيتالله بروجردي»
روزنامهٌ كيهان، 28شهريور63
اين همراهيها تا تأييد كامل كودتاي 28مرداد امتداد يافت، بهطوري كه پساز سقوط كابينهٌ ملي دكتر مصدق و بازگشت شاه بهايران، بروجردي با ارسال تلگراميبهاو چنين خوشآمد گفت:
«ورود مسعود اعليحضرت بهايران مبارك و موجب اصلاح مفاسد دينيه و عظمت اسلام وآسايش مسلمين است»
روزنامهٌ رسالت، 24خرداد68
و بدين سان خميني نيز دراين خوش آمد گويي نقش تعيين كننده اي داشته است.
درحالي كه دراين دوران جريانها و عناصر ترقيخواه ، صرفنظر از اعوجاجها و افت و خيزهاي آن، بهميدان آمده مطالبات سركوبشدهٌ ملت را مطرح ساختند وهمان نيز سرانجام جنبشي از نيروهاي ملي و مردميپديد آورد كه تحت رهبري مصدق بزرگ بهملي كردن نفت نائل آمد و پيروزي بزرگي نصيب مردم ايران ساخت و مصدق خود زمام امور دولت را در دست گرفت و براي اولين بار پس از انقلاب مشروطه،دولتي واقعاً ملي و برآمده از مبارزات مردم ايران بر سر كار آمد.
اما خميني نه با جنبش ملي شدن نفت سرهمراهي داشت، نه با دولت مصدق . وقتي هم كه آن دولت ملي با كودتاي استعماري 28مرداد سقوط كرد، بهنحو رضايتمندانه و تأييدآميزي هيچ موضع مخالفي نگرفت. كمااينكه درقبال اعدامها و سركوبهاي پساز كودتا كه طي آن شاه دستگاه ساواك را تأسيس كرد و بساط شكنجه و تيرباران را گسترش داد، خميني بهسكوت خود ادامه داد.
خميني هرگز با شاه ورضا شاه در نميافتاد
خميني :”نميشد با رضا خان درآفتاد ” !!
عليرغم فشارهاي مختلفي كه بر آيت الله بروجردي بر نفي و ترد دكتر محمد مصدق وارد ميشد وي ازاين كار مستمرا امتناع ميكرد.
آقاي بهبهاني عدهاي را پيش آقاي بروجردي فرستاده بود كه بلكه ايشان عليه دكتر مصدق مطلبي بگويد. من در آن مجلس بودم. ايشان گفت:«رييس دولت دارد به مملكت خدمت ميكند، من از او هيچ شكايتي ندارم.»
محمدواعظزاده خراساني يکشنبه ۵ شهريور ۱۳۹۱-جوان آن لاين
اما خميني بعدها تمام تلاش خود را كرد تا مصدق را از اعتبار انداخته و ترد كند.
عليرغم فشارهاي مختلفي كه بر آيت الله بروجردي بر نفي و ترد دكتر محمد مصدق وارد ميشد وي ازاين كار مستمرا امتناع ميكرد.
آقاي بهبهاني عدهاي را پيش آقاي بروجردي فرستاده بود كه بلكه ايشان عليه دكتر مصدق مطلبي بگويد. من در آن مجلس بودم. ايشان گفت:«رييس دولت دارد به مملكت خدمت ميكند، من از او هيچ شكايتي ندارم.»
محمدواعظزاده خراساني يکشنبه ۵ شهريور ۱۳۹۱-جوان آن لاين
اما خميني بعدها تمام تلاش خود را كرد تا مصدق را از اعتبار انداخته و ترد كند.
ملاقاتهاي خميني باشاه
اما واقعيت مهمتر اين است كه در پشت پردهٌ اين سكوت ظاهري، خميني از قضا با ارتجاع
پسافتادهيي كه حاميشاه و دربار بود، همراهي ميكرد.
ازجمله بايد بهدوبار ملاقات خميني با شاه كه هم احمد خميني، هم موسوياردبيلي و هم صادق خلخالي آن را تأييد كردهاند اشاره كرد. احمد خميني مينويسد:
«حضرتامام چه در زمان مرحوم آقاي حائري و چه در زمان مرحوم آقاي بروجردي، همواره جلودار مبارزات حوزه بودند، مثلاً براثر قضاياي سياسي كه در زمان آقاي بروجردي اتفاق افتاده بود،از طرف مرحوم آقاي بروجردي و علما مأمور شدند باشاه صحبت كنند. نظر مراجع و علما اين بود كه نمايندهيي بايد برود و حرف ما را صريح و پوستكنده بهشاه منتقل كند و اين كار از كسي غير از حاجآقا روحالله برنميآيد و ايشان هم طي دوملاقاتي كه باشاه انجام دادند، كاملاً برنظرات مراجع و علما تأكيد كردند و بهشاه دربارهٌ عاقبت سياستهايش هشدار دادند…»
«بررسي و تحليلي از نهضت امام خميني»، ص97 .
صادق خلخالي: «امام قبلاً بهدستور آقاي بروجردي دومرتبهبا شاه ملاقات كردند و يكبار كه از ملاقات برگشته بودند، فرمودند: نميخواهم از خودم تعريف كنم، ولي ابهت من شاه را گرفته بود و شاه مسلط بر زبان و گفتارش نبود…»
ازجمله بايد بهدوبار ملاقات خميني با شاه كه هم احمد خميني، هم موسوياردبيلي و هم صادق خلخالي آن را تأييد كردهاند اشاره كرد. احمد خميني مينويسد:
«حضرتامام چه در زمان مرحوم آقاي حائري و چه در زمان مرحوم آقاي بروجردي، همواره جلودار مبارزات حوزه بودند، مثلاً براثر قضاياي سياسي كه در زمان آقاي بروجردي اتفاق افتاده بود،از طرف مرحوم آقاي بروجردي و علما مأمور شدند باشاه صحبت كنند. نظر مراجع و علما اين بود كه نمايندهيي بايد برود و حرف ما را صريح و پوستكنده بهشاه منتقل كند و اين كار از كسي غير از حاجآقا روحالله برنميآيد و ايشان هم طي دوملاقاتي كه باشاه انجام دادند، كاملاً برنظرات مراجع و علما تأكيد كردند و بهشاه دربارهٌ عاقبت سياستهايش هشدار دادند…»
«بررسي و تحليلي از نهضت امام خميني»، ص97 .
صادق خلخالي: «امام قبلاً بهدستور آقاي بروجردي دومرتبهبا شاه ملاقات كردند و يكبار كه از ملاقات برگشته بودند، فرمودند: نميخواهم از خودم تعريف كنم، ولي ابهت من شاه را گرفته بود و شاه مسلط بر زبان و گفتارش نبود…»
كتاب
تاريخ بيست ساله
هيچيك از اين نفرات نه بهزمان انجام ملاقاتهاي خميني با شاه و نه بهموضوع آن اشاره اي نكردهاند و اين موضوع را مسكوت گذاشتند. اگر اين ملاقاتها يكمضمون ننگين ضدملي و ضدمصدقي نداشت و اگر چيز آبرومندانهيي در آنها ميبود، قطعاً بهسكوت برگزار نميكردند و بسا داد سخن ميدادند.
هيچيك از اين نفرات نه بهزمان انجام ملاقاتهاي خميني با شاه و نه بهموضوع آن اشاره اي نكردهاند و اين موضوع را مسكوت گذاشتند. اگر اين ملاقاتها يكمضمون ننگين ضدملي و ضدمصدقي نداشت و اگر چيز آبرومندانهيي در آنها ميبود، قطعاً بهسكوت برگزار نميكردند و بسا داد سخن ميدادند.
خميني در دوران رضاشاه واعتراضها ي روحانيون
در آستانهٌ سلطهٌ كامل رضاشاه، نزديك بهدودهه از انقلاب مشروطه سپري شده بود. اما
هنوز شرارههايي همچون جنبش گيلان، قيامهاي خياباني و پسيان و مبارزات
تنگستانيها، ايران را از آتش اعتراض و مقاومت گرم ميكرد.
در سال1299 شيخمحمد خياباني در تبريز بهشهادت رسيد و جنبش تنگستان سركوب شد، در سال1300 كلنل پسيان شهيد راه وطن گشت، ونوبت بهميرزاكوچكخان رسيد كه در كوههاي گيلان سر بهراه آزادي گذاشت. رضاخان از ميان همين كشتارها و سركوبها، سربلند كرد و در سال1302 بهنخستوزيري رسيد.
خميني كه سالهاي جواني را ميگذراند، بياعتنا بهسرنوشت شوميكه براي مردم ايران رقم زده ميشد، مشغول درسهاي حوزه بود.
وقتي كه رضاخان با ارعاب و تطميع مجلس پنجم را وادار بهپذيرش سلطنت خود كرد، روشنفكران و شخصيتهاي ترقيخواه بهشدت با آن بهمخالفت برخاستند.
مصدق بزرگ كه از نمايندگان اقليت مخالف بود، در صحن مجلس فرياد ميكشيد: «اين ارتجاع و استبداد صرف است… امروز مملكت ما بعداز 20سال و اين همه خونريزيها ميخواهد سير قهقرايي بكند… بنده اگر سرم را ببرند و تكهتكهام بكنند ، زيربار اين حرفها نميروم… پس چرا خون شهداي راه آزادي را بيخود ريختيد؟ ميخواستيد از روز اول بگوييد كه ما دروغ گفتيم و مشروطه نميخواستيم، آزادي نميخواستيم… خدايا توشاهد باش كه آنچه گفتم عقيدهٌ خودم بود و آنچه در خير مملكت است ميگويم…»
كشفالاسرار، ص12
خميني با اشراف و آگاهي كامل بهسلطه ديكتاتوري رضا شاه نظارهگر خاموش صحنه بود. در اين سالها،حوادثي مثل انتخابات كاملاً تقلبي دورهٌ هفتم كه در آن مدرس حتي يك رأي نياورد، تصويب قانون سركوبگرانهٌ جديدي در سال1310، تمديد قرارداد اسارتبار نفت جنوب، تصاحب اجباري حاصلخيزترين اراضي مازندران، گيلان، گرگان و ساير نقاط كشور توسط رضاشاه و كشف حجاب روي ميدهد. اما ، خميني كنار گود ايستاده و كنج عافيت را ترجيح ميداد.
در سال 1314 كه خميني از آخوندهاي قم و از مدعيان اجتهاد بود، محدوديتهايي كه رضاشاه نسبت بهاستفاده از عبا و عمامه وكشف حجاب برقرار ساخت، مخالفتهاي شديدي درپي داشت و از جمله بهحوادث خونيني در مشهد منجر شد.
در سال1299 شيخمحمد خياباني در تبريز بهشهادت رسيد و جنبش تنگستان سركوب شد، در سال1300 كلنل پسيان شهيد راه وطن گشت، ونوبت بهميرزاكوچكخان رسيد كه در كوههاي گيلان سر بهراه آزادي گذاشت. رضاخان از ميان همين كشتارها و سركوبها، سربلند كرد و در سال1302 بهنخستوزيري رسيد.
خميني كه سالهاي جواني را ميگذراند، بياعتنا بهسرنوشت شوميكه براي مردم ايران رقم زده ميشد، مشغول درسهاي حوزه بود.
وقتي كه رضاخان با ارعاب و تطميع مجلس پنجم را وادار بهپذيرش سلطنت خود كرد، روشنفكران و شخصيتهاي ترقيخواه بهشدت با آن بهمخالفت برخاستند.
مصدق بزرگ كه از نمايندگان اقليت مخالف بود، در صحن مجلس فرياد ميكشيد: «اين ارتجاع و استبداد صرف است… امروز مملكت ما بعداز 20سال و اين همه خونريزيها ميخواهد سير قهقرايي بكند… بنده اگر سرم را ببرند و تكهتكهام بكنند ، زيربار اين حرفها نميروم… پس چرا خون شهداي راه آزادي را بيخود ريختيد؟ ميخواستيد از روز اول بگوييد كه ما دروغ گفتيم و مشروطه نميخواستيم، آزادي نميخواستيم… خدايا توشاهد باش كه آنچه گفتم عقيدهٌ خودم بود و آنچه در خير مملكت است ميگويم…»
كشفالاسرار، ص12
خميني با اشراف و آگاهي كامل بهسلطه ديكتاتوري رضا شاه نظارهگر خاموش صحنه بود. در اين سالها،حوادثي مثل انتخابات كاملاً تقلبي دورهٌ هفتم كه در آن مدرس حتي يك رأي نياورد، تصويب قانون سركوبگرانهٌ جديدي در سال1310، تمديد قرارداد اسارتبار نفت جنوب، تصاحب اجباري حاصلخيزترين اراضي مازندران، گيلان، گرگان و ساير نقاط كشور توسط رضاشاه و كشف حجاب روي ميدهد. اما ، خميني كنار گود ايستاده و كنج عافيت را ترجيح ميداد.
در سال 1314 كه خميني از آخوندهاي قم و از مدعيان اجتهاد بود، محدوديتهايي كه رضاشاه نسبت بهاستفاده از عبا و عمامه وكشف حجاب برقرار ساخت، مخالفتهاي شديدي درپي داشت و از جمله بهحوادث خونيني در مشهد منجر شد.
واقعهٌ خونين مسجد گوهرشاد،خشم و انزجار شديد مردم عليه رضاشاه را برانگيخت.
با اينهمه، خميني نسبت بهاين حادثهٌ بزرگ نيز در سكوت كامل بهسر ميبرد و حتي نزديكانش كه زندگينامهٌ او را نوشتهاند، از هيچگونه نقش يا حضور عملي او در صحنه ياد نكردهاند.
درميان اين روحانيان ازجمله بايد از ميرزا محمد(آقازاده )نجفي خراساني نام برد كه پس از روي كار آمدن رضاشاه مردم را بهقيام عليه او فراخواند.
اما در صدر روحانيان معترض، بايد از سيدحسن مدرس ياد كرد كه تا لحظهٌ شهادت تحت انواع فشارها و آزارها و حملات و
خميني كه تقريبا هيچ دستي در هيچ حق گيري براي ملت ايران نداشت بعد از مرگ رضا خان ضمن توجيه سكوت و انفعال خود،در حكمي در سال63 براي «احياي مقبرهٌ»مدرس تلاش كرد اينطور القا كند كه القا كند كه نميشد با رضاشاه درافتاد
در دورهٌ ديكتاتوري رضاشاه تنها فعاليتي كه از خميني مشاهده و ثبت شده، برگزاري كلاس اخلاق در حوزهٌ قم است.
اطرافيان خميني تلاش ميكنند براي سكوت ننگين او در دورهٌ رضاشاه توجيهاتي بتراشند و فيالمثل در كتاب «نهضت امام خميني» گفته شده است: « خميني از آنجا كه هماره از تدابير كافي و درايت و بصيرت سرشار برخوردار ميباشد،توانست با تاكتيك و نهانكاريها كه از دستورات و تعاليم زندهٌ اسلام است و تقيه نام دارد، رژيم و كارشناسهاي داخلي و خارجي آن را غافلگير سازد…»
پابهپاي آفتاب، ج1، ص
خميني و كين توزي عليه مصدق حركت با تعادل قواي روز
همسويي
با كاشاني و ضديت با مصدق
نشانهٌ مهم همسويي خميني با دربار شاه دربرابر مصدق،اتحاد عمل او با آخوندكاشاني است. آخوندكاشاني كه يكچند از مصدق حمايت ميكرد و در قضاياي ملي شدن صنعت نفت با او همراه بود، پساز قيام سيتير بهرودررويي با مصدق پرداخت.
در كتاب «گذشته چراغ راه آينده است» آمده است:
نشانهٌ مهم همسويي خميني با دربار شاه دربرابر مصدق،اتحاد عمل او با آخوندكاشاني است. آخوندكاشاني كه يكچند از مصدق حمايت ميكرد و در قضاياي ملي شدن صنعت نفت با او همراه بود، پساز قيام سيتير بهرودررويي با مصدق پرداخت.
در كتاب «گذشته چراغ راه آينده است» آمده است:
«وابستگان بهسياستهاي استعماري
انگليس و آمريكا و عناصري از ارتجاعيترين جناح هيأت حاكمه و فرصتطلباني كه براي
كسب وجهه و ايفاي نقش خرابكارانه در داخل نهضت ملي ايران وارد جبههٌ ملي شده
بودند، در اين موقعيت حساس كه دژهاي استعماري پشتسرهم ويران ميگرديد و راههاي
خرابكاري بسته ميشد، با استفاده از آخرين فرصت بهميدان آمده ماهيت ضدملي خود را
بروز ميدادند. بلافاصله بعداز قيام سيتير،حائريزاده و دكتر بقايي، مخالفت خود
را با دكتر مصدق آشكار ساختند و كاشاني نيز بهآنها پيوست”
كاشاني قبلاز كودتا تا توانست براي خوشخدمتي بهدربار شاه، عليه دولت مصدق كارشكني كرد، سرلشگر زاهدي را نيز در مجلس پناه داد و پس از كودتا آشكارا از رژيم شاه حمايت كرد و تامدتي همچنان رياست مجلس رژيم شاه را بهعهده داشت
وي بعدها گفته بود:
”تنها كسي كه اميد است بعد از من بهدرد ملت
ايران بخورد، آقاي خميني است”
بررسي و تحليل از نهضت امام خميني» پانويس ص96
بررسي و تحليل از نهضت امام خميني» پانويس ص96
وقتي هم كه كاشاني پساز رويارويي با مصدق، كارش بهرسوايي و انزوا كشيد، تنها كسي كه از قم بهعيادت كاشاني رفت، همين خميني بود29 . آخوند يوسف صانعي در اينباره گفته است: «مرحوم آيتالله كاشاني را بهدليل درگيريها و مخالفتهايي كه با مصدق داشت، از شخصيت و منزلت اجتماعي محروم كردند و در نتيجه ايشان مريض شدند. تنها كسي كه از قم بهعيادت آيتالله كاشاني رفت، حضرت امام خميني… بودند.
كين توزي خميني عليه مصدق
خميني در آنهنگام با مشاهدهٌ محبوبيت عظيم مصدق با رندي و فرصتطلبي عقايد واقعي
خود را برزبان نميآورد.او بمحض رسيدن به قدرت , اولين مراسم ياد بود دكتر محمد
مصدق در احمد آباد را ميتينگ راه انداختن «براي هراستخواني» توصيف كرد. براي همه
اهميت ملي شدن صنعت نفت براي خارج كردن كنترل غرب و استعمار از منافع ملي ايران
كملا مشخص است و واضح است كه ملي شدن صنعت نفت كليد استقلال ملي و نجات ملي ايران
درآن شرايط بحراني بود. اما از آنجا كه آرمان و همه چيز خميني چيزي جز اجراي خواست
و ايده آل خود كه همان ”استقرار يك حكومت اسلامي جهاني از نوع اسلام خودش ” بود ,
درمورد ملي شدن صنعت نفت بعدها در سخنراني بيست ديماه 58 چنين گفت : اينها ميخوان
سرپوش بگذارند روي مقاصد خودشان، آن مقاصدي كه برخلاف مسير ماست با اسم يكنفري كه
ملي است، مسير ما مسير نفت نيست.... اين اشتباه است. ما اسلام را ميخواهيم....مقصد
ما اسلام است ”
كتاب «برنامهٌ كوتاهمدت و درازمدت جمهوري اسلامي»9
خميني به شدت عليه مجاهدين كه در تجمع بزرگداشت مصدق در سال 57 از اهداف ملي او حمايت كرده و همراه با ساير گروههاي مترقي انتظارات ترقي خواهانه براي آزادي را دريك پلاتفرم اعلام كردند خروشيد و گفت : «مسلمانها بنشينند تماشا كنند يكگروهي(مجاهدين) را كه از اولش باطل بودند؟ من از آن ريشههايش ميدانم يكگروهي كه با اسلام و روحانيت اسلام، سرسخت مخالف بودند. اينها كه فخر ميكنند بهوجود او (مصدق)، او هم مسلم نبود.
سخنراني خميني در تاريخ 25خرداد60، «صحفيه نور»، ج15
وقتي خميني اينگونه فتوي ميدهد معني آن دراين فرهنگ آخوندي اينست كه اورا تكفير كرده وحكمش اعدام است. حسن ايت در كتابي با عنوان «چهرهٌ حقيقي مصدقالسلطنه» به نقل از خميني نوشته است :
”من بهآن آقا عرض كردم كه اين سيلي خواهد خورد، و طولي نكشيد كه سيلي را خورد و اگر مانده بود سيلي را بر اسلام ميزد و البته منظور خميني كودتاي 28 مرداد بود كه در قسمت بعد به آن اشاره خواهيم كرد”
درمقابل نيروهاي مترقي براي حفظ ارزشهاي استقلال طلبانه و شجاعانه پيشواياني مانند مصدق چه ميكردند؟ ايا دربرابر حكم مرگ و فتوا سكوت پيشه كردند ؟ خير.
مسعود رجوي نيز در 14 اسفند 57 درمورد فرصت طلبي دربرابر هزاران نفر سخنراني به احترام و تجليل دكتر محمد مصدق ايراد كرد.
اين احتماع عظيم و اعتقاد شركت كنندگان آن به حقانيت مبارزات ملي و ضد استعماري پيشواي عظيم بار ديگر ثابت ميكند كه تمامي تاريكي هاي زمين نميتوانند حتي شعله يك شمع را خاموش كنند, چرا كه اصالت بر روشنايي است ...
كتاب «برنامهٌ كوتاهمدت و درازمدت جمهوري اسلامي»9
خميني به شدت عليه مجاهدين كه در تجمع بزرگداشت مصدق در سال 57 از اهداف ملي او حمايت كرده و همراه با ساير گروههاي مترقي انتظارات ترقي خواهانه براي آزادي را دريك پلاتفرم اعلام كردند خروشيد و گفت : «مسلمانها بنشينند تماشا كنند يكگروهي(مجاهدين) را كه از اولش باطل بودند؟ من از آن ريشههايش ميدانم يكگروهي كه با اسلام و روحانيت اسلام، سرسخت مخالف بودند. اينها كه فخر ميكنند بهوجود او (مصدق)، او هم مسلم نبود.
سخنراني خميني در تاريخ 25خرداد60، «صحفيه نور»، ج15
وقتي خميني اينگونه فتوي ميدهد معني آن دراين فرهنگ آخوندي اينست كه اورا تكفير كرده وحكمش اعدام است. حسن ايت در كتابي با عنوان «چهرهٌ حقيقي مصدقالسلطنه» به نقل از خميني نوشته است :
”من بهآن آقا عرض كردم كه اين سيلي خواهد خورد، و طولي نكشيد كه سيلي را خورد و اگر مانده بود سيلي را بر اسلام ميزد و البته منظور خميني كودتاي 28 مرداد بود كه در قسمت بعد به آن اشاره خواهيم كرد”
درمقابل نيروهاي مترقي براي حفظ ارزشهاي استقلال طلبانه و شجاعانه پيشواياني مانند مصدق چه ميكردند؟ ايا دربرابر حكم مرگ و فتوا سكوت پيشه كردند ؟ خير.
مسعود رجوي نيز در 14 اسفند 57 درمورد فرصت طلبي دربرابر هزاران نفر سخنراني به احترام و تجليل دكتر محمد مصدق ايراد كرد.
اين احتماع عظيم و اعتقاد شركت كنندگان آن به حقانيت مبارزات ملي و ضد استعماري پيشواي عظيم بار ديگر ثابت ميكند كه تمامي تاريكي هاي زمين نميتوانند حتي شعله يك شمع را خاموش كنند, چرا كه اصالت بر روشنايي است ...
مخالفتهای خمینی با شاه كه و مرز سرخ ديدگاهي او با دنياي روز
عمده مخالفت خميني با شاه خود را
در حمايت شاه از حق رای زنان و تاخيرش در اسم نبردن از اسلام( مشورت نکردن با
خمینی و قم) نشان ميداد.
تلگرامهای وفاداريخميني "بهاعليحضرت" و قانون اساسي شاه، بهمجلس شورا و مجلس سنای شاه
خمینی : «رگ خواب ملت اسلام را ما بهدست آورديم»
تلگرامهای وفاداريخميني "بهاعليحضرت" و قانون اساسي شاه، بهمجلس شورا و مجلس سنای شاه
خمینی : «رگ خواب ملت اسلام را ما بهدست آورديم»
شكستن سكوت خميني وعلل آن
بنابراين در اوضاعي كه جنبش مخالفتهاي مردميعليه رژيم شاه بالا گرفته بود، خميني
اظهار مخالفت با برخي جنبههاي تصميمات رژيم را بهوسيلهٌ كسب شهرت و اعتبار در
ميان مردميكه عميقاً از آن رژيم بيزار بودند، تبديل كرد. آنچنان كه خودش در آن
ايام تصريح ميكرد:
«رگ خواب ملت اسلام را ما بهدست آورديم»
«كوثر»، ج1، ص312
اولين مخالفت علني خميني با بعضي از تصميمهاي رژيم شاه، مربوط بهانجمنهاي ايالتي و ولايتي است كه دولت وقت بهنخستوزيري اسدالله علم در تاريخ 16مهر1341 بهتصويب هيئت دولت رساند.
در اين مصوبههمچنين قيد اسلام از شرايط انتخابشوندگان و انتخابكنندگان برداشته شده بود و در مراسم سوگند بهجاي قرآن گفته شده بود كتاب آسماني. اين دونكته نيز از موضوعات مورد اعتراض خميني و آخوندهاي ديگر بود. اما آنها بيشاز هرچيز بهبرخوردار شدن زنان از حق رأي اعتراض داشتند.
بهدنبال انتشار خبر مصوبهٌ هيأت دولت، خميني و شريعتمداري و گلپايگاني، جلسهيي در قم برگزار كردند كه حاصل آن مخابرهٌ تلگراميبهشاه بود.
متن اين تلگرام و سه تلگرام ديگري كه با امضاي خميني در ماههاي مهر و آبان 1341 براي شاه و علم ارسال شده در كتابهايي كه از سوي حکومت منتشر شده معمولاً آورده نميشود، زيرا مملو از چاپلوسي براي شاه است
«كوثر»، ج1، ص302
در تاريخ 15آبان41 خميني تلگرام ديگري خطاب بهشاه ارسال ميكند و از علم نزد او شكايت ميكند. در اين تلگرام از جمله آمده بود: «آقاي علم از نشر افكار عموميدر مطبوعات و ا نعكاس تلگرافات مسلمين و اظهار تظلم آنها بهاعليحضرت و علماي ملت جلوگيري كرده و ميكند و برخلاف قانون اساسي مطبوعات كشور را مختنق كرده و ميكند و بهوسيلهٌ مأمورين در اطراف، ملت مسلمان را كه ميخواهند عرض حال خود را بهاعليحضرت و علماي ملت برسانند ارعاب و تهديد ميكند…
آقاي علم تخلف خود از قانون اسلام و قانون اساسي اعلام و برملا نموده، آقاي اسدالله علم گمان كرده با تبديل كردن قسم بهقرآن مجيد بهكتاب آسماني ممكن است قرآن كريم را از رسميت انداخت و اوستا و انجيل و بعضي كتب ضاله را قرين آن يا بهجاي آن قرار داد.
اينجانب بهحكم خيرخواهي براي ملت اسلام اعليحضرت را متوجه ميكنم بهاينكه اطمينان نفرماييد بهعناصري كه با چاپلوسي واظهار چاكري و خانهزادي ميخواهند تمام كارهاي خلاف دين و قانون را كرده بهاعليحضرت نسبت دهند و قانون اساسي را كه ضامن مليت و سلطنت است با تصويبنامهٌ خائنانه و غلط از اعتبار بيندازند.
خميني در پايان تلگرام خود بهشاه مينويسد:
«رگ خواب ملت اسلام را ما بهدست آورديم»
«كوثر»، ج1، ص312
اولين مخالفت علني خميني با بعضي از تصميمهاي رژيم شاه، مربوط بهانجمنهاي ايالتي و ولايتي است كه دولت وقت بهنخستوزيري اسدالله علم در تاريخ 16مهر1341 بهتصويب هيئت دولت رساند.
در اين مصوبههمچنين قيد اسلام از شرايط انتخابشوندگان و انتخابكنندگان برداشته شده بود و در مراسم سوگند بهجاي قرآن گفته شده بود كتاب آسماني. اين دونكته نيز از موضوعات مورد اعتراض خميني و آخوندهاي ديگر بود. اما آنها بيشاز هرچيز بهبرخوردار شدن زنان از حق رأي اعتراض داشتند.
بهدنبال انتشار خبر مصوبهٌ هيأت دولت، خميني و شريعتمداري و گلپايگاني، جلسهيي در قم برگزار كردند كه حاصل آن مخابرهٌ تلگراميبهشاه بود.
متن اين تلگرام و سه تلگرام ديگري كه با امضاي خميني در ماههاي مهر و آبان 1341 براي شاه و علم ارسال شده در كتابهايي كه از سوي حکومت منتشر شده معمولاً آورده نميشود، زيرا مملو از چاپلوسي براي شاه است
«كوثر»، ج1، ص302
در تاريخ 15آبان41 خميني تلگرام ديگري خطاب بهشاه ارسال ميكند و از علم نزد او شكايت ميكند. در اين تلگرام از جمله آمده بود: «آقاي علم از نشر افكار عموميدر مطبوعات و ا نعكاس تلگرافات مسلمين و اظهار تظلم آنها بهاعليحضرت و علماي ملت جلوگيري كرده و ميكند و برخلاف قانون اساسي مطبوعات كشور را مختنق كرده و ميكند و بهوسيلهٌ مأمورين در اطراف، ملت مسلمان را كه ميخواهند عرض حال خود را بهاعليحضرت و علماي ملت برسانند ارعاب و تهديد ميكند…
آقاي علم تخلف خود از قانون اسلام و قانون اساسي اعلام و برملا نموده، آقاي اسدالله علم گمان كرده با تبديل كردن قسم بهقرآن مجيد بهكتاب آسماني ممكن است قرآن كريم را از رسميت انداخت و اوستا و انجيل و بعضي كتب ضاله را قرين آن يا بهجاي آن قرار داد.
اينجانب بهحكم خيرخواهي براي ملت اسلام اعليحضرت را متوجه ميكنم بهاينكه اطمينان نفرماييد بهعناصري كه با چاپلوسي واظهار چاكري و خانهزادي ميخواهند تمام كارهاي خلاف دين و قانون را كرده بهاعليحضرت نسبت دهند و قانون اساسي را كه ضامن مليت و سلطنت است با تصويبنامهٌ خائنانه و غلط از اعتبار بيندازند.
خميني در پايان تلگرام خود بهشاه مينويسد:
«از خداوند تعالي استقلال ممالك اسلاميو حفظ آن
را از آشوب مسئلت مينمايم».
خميني در اين تلگرامها، هم بهقانون اساسي رژيم شاه، هم بهمجلس شورا و مجلس سناي آن و هم بهقول خودش بهاعليحضرت اظهار وفاداري ميكند و نگران آن است كه مبادا كساني كه كارهاي خلاف ميكنند آن را بهاعليحضرت نسبت دهند. طبعا در این تلگرامها ، منشأ مشكل اسدالله علم است وگرنه شاه و رژيمش ازهمه بلایا و قراردادها مبراست.
درواقع او نميخواست با شاه دربيفتد. سقف خواسته و مبارزهجويي او واداشتن شاه بهعقبنشيني از برخي تصميمها براي حفظ ظواهر بهاصطلاح اسلاميبود.
در سال41 نيز كه رژيم شاه با مانور بزرگي بهنام اصلاحات ارضي و انقلاب سفيد، ميخواست وضعيت انقلابي و انفجاري جامعه را خنثي نمايد و عمر حکومتش را طولانيتر كند،خميني بهمضامين اصلي توطئهٌ بزرگ شاه بياعتنا بودو روي اين خواستهٌ ارتجاعي كه چرا رژيم شاه ميخواهد بهزنان حق رأي دهد متمرکز بود ودر کمال انتظار،توجهات و مشکلات واقعی را به بهسمت اهداف كاذب سوق میداد
در آذرماه سال41 سرانجام رژيم شاه پذيرفت كه از مصوبهٌ انجمنهاي ايالتي و ولايتي صرفنظر كند.
خميني اين عقبنشيني را يك پيروزي براي خود بهحساب آورد. وي در سخناني كه در يازدهم آذر41 بههمين مناسبت در اولين
جلسهٌ درس خود در حوزه ايراد كرد، از
مخاطبانش خواست كه اعتراضها را پايان يافته تلقي كنند و دوباره بهدرس و تحصيل رو
بياورند:خميني در اين تلگرامها، هم بهقانون اساسي رژيم شاه، هم بهمجلس شورا و مجلس سناي آن و هم بهقول خودش بهاعليحضرت اظهار وفاداري ميكند و نگران آن است كه مبادا كساني كه كارهاي خلاف ميكنند آن را بهاعليحضرت نسبت دهند. طبعا در این تلگرامها ، منشأ مشكل اسدالله علم است وگرنه شاه و رژيمش ازهمه بلایا و قراردادها مبراست.
درواقع او نميخواست با شاه دربيفتد. سقف خواسته و مبارزهجويي او واداشتن شاه بهعقبنشيني از برخي تصميمها براي حفظ ظواهر بهاصطلاح اسلاميبود.
در سال41 نيز كه رژيم شاه با مانور بزرگي بهنام اصلاحات ارضي و انقلاب سفيد، ميخواست وضعيت انقلابي و انفجاري جامعه را خنثي نمايد و عمر حکومتش را طولانيتر كند،خميني بهمضامين اصلي توطئهٌ بزرگ شاه بياعتنا بودو روي اين خواستهٌ ارتجاعي كه چرا رژيم شاه ميخواهد بهزنان حق رأي دهد متمرکز بود ودر کمال انتظار،توجهات و مشکلات واقعی را به بهسمت اهداف كاذب سوق میداد
در آذرماه سال41 سرانجام رژيم شاه پذيرفت كه از مصوبهٌ انجمنهاي ايالتي و ولايتي صرفنظر كند.
خميني اين عقبنشيني را يك پيروزي براي خود بهحساب آورد. وي در سخناني كه در يازدهم آذر41 بههمين مناسبت در اولين
«علما و زعماي اسلام… مردم را بهحفظ آرامش نصيحت ميكنند اما وقتي ببينند اسلام در معرض خطر است، باز تا حد امكان ميكوشند كه با نشر مطالب، ذكر حقايق، با گفتگو و مذاكره و با فرستادن اشخاص نزد دستگاه حاكمه مشكل را حل كنند و اگر نشد ناچارند قيام و اقدام كنند… اين ذخايرهستند كه هميشه با نصايح خود مردم سركش را خاموش و آرام ساختهاند ليكن تا آنجا كه استقلال مملكت را در خطر نبينند».
در مورد زنان نيز خميني شمهيي از افكار ارتجاعي خود را بيان كرد: «زنها را وارد كردهايد در ادارات، ببينيد در هر ادارهيي كه وارد شدند آن اداره فلج شد. فعلاً محدود است. علما ميگويند توسعه ندهيد. بهاستانها نفرستيد. زن اگر وارد هر دستگاهي شد، اوضاع را بههم ميزند. ميخواهيد استقلالتان را زنها تأمين كنند؟»
«صحيفه نور»، ج2، ص20
وی بهشاه نيز نصيحت كرد حمايت آخوندها را از دست ندهد: «اگر كلمهيي صادر شده بود، انفجار ظاهر ميشد. اين آتش را چه كسي خاموش كرد؟ چرا نميخواهند درك كنند؟"
در مقابل اين موضعگيريها، جنبش دانشجويي از خميني ميخواست كه با استبداد و وابستگي اعلان مخالفت كند.
خميني مانع از قيام و شورش عليه ديكتاتوري شاه بود
خميني خطاب بهطلبهها و روحانيون جوان نيز گفت: «شما بايد مهذب باشيد، نفس خود را
تزكيه كنيد، خود را آراسته و وارسته
سازيد. حق اينكه بهرئيس دولت يا بهمقامات
ديگر ناسزا گفته شود، نيست. شما بزرگتر از اين هستيد». وي گفت: «اگر كلمهيي
صادر شده بود، انفجار ظاهر ميشد. اين آتش را چه كسي خاموش كرد؟ چرا نميخواهند
درك كنند؟ چرا اين پشتوانه را بههرنحوي ميخواهند بشكنند؟… چرا خود را بهاين روحانيت مستند نميكنند؟»و سرانجام اينشكل بهشاه نيز نصيحت كرد حمايت آخوندها را از دست ندهد ، در مقابل اين موضعگيريها، جنبش دانشجويي از خميني ميخواست كه با استبداد و وابستگي اعلان مخالفت كند.
بههرحال، همزمان با نصايح مشفقانهٌ خميني، رژيم شاه توطئهيي را كه ميخواست با انقلاب سفيد محقق كند، بهآخرين مراحل آمادگي رسانده بود.
از فضاي بالنسبهباز آن دوران يعني در فاصلهٌ سالهاي 39 تا 42 و آن جوش و خروش اوجگرفتهٌ مردميبهجاي آنكه آلترناتيو و راهحلي عايد شود خميني از بههمخوردن مصوبهٌ انجمنهاي ايالتي ولايتي و مخالفت با حق رأي زنان شيپور پيروزي ميزد، اما شاه استمرار ديكتاتوري كاملالعيار خود براي 15سال ديگر را تضمين ميكرد
کودتای ننگین و ضد ملی علیه مصدق
این مبحث را جداگانه و با استفاده از اسناد معتبر و روزنامه های وقت بیشتر باز میکنیم. اما تجربه اندخته و تلخی که به بهایی سنگین از این سرفصل تاریخی معاصر ایران برای همه ما قطعا راه گشا است اینست که اصلی ترین علت شکست پیشای ملی ایران دکتر محمد مصدق ، نبود یک تشکیلات و یا سازمان حرفه ای و تمام وقت که بتواند با انضباطی پولادین تحت رهبری این پیشوا میهن به یغما رفته ایران را از سلطه استعمار _ انگلستان و آمریکا و روسیه- درآورده و آنرا به سرمنزل مقصود که همانا استقرار یک هیات ملی و مردمی با شرکت جمعی مردم در تصمیم گیری بود ، یاری برساند.
قسمتهایی از خاطره یکی از نفراتی که از نزدیک طی لحظات کودتا حول مقر دکتر مصدق بوده را برای اطلاع عموم از این تنهایی پیشا در این بخش قرار دادیم.
عکسها به ترتیب از چپ به راست :
جلسه تعیین کننده متفقین در ایران – تهران را در عکس می بنیم که پس از این اهمیت ژيو پلیتیکی ایران برای قوای اصلی چندین برابر افزوده شد.
شعبون جعفری معروف به "بی مخ" ، چماقدار رسمی حکومت پهلوی و از مهره های اصلی کودتا بود را هم در کناز "روحانی " آنزمان (کاشانی) می بینیم که بعدا حتی پرچم "اسلامی" در دست دارد و هم در کنار ارتشیان شاه .
کودتا چیان ( مانند امروزه) اولین کارشان پاک کردن شعارهای ضد حکومتی از معابر بود
عکس هوشنگ آنوشه وقهرمان ناوبر که در برابر فرمان خیانت مقاومت کرد و لبخند زنان به عهدش با مردم و تاریخ شرف و استواری وفا کرد را قبل از اعدام می بینیم.
به توپ بستن مجلس و حمله به آن توسط ارتش شاه
شاه و زاهدی ، لحظاتی پس از کودتا
============================
این نوشته سند معتبری است از وزیر وقت کشور دولت ملی دکتر مصدق - زنده یاد دکتر پرویز ورجاوند، در مورد کودتای 28 مرداد.
ساعت شش و نیم صبح روز چهارشنبه 28 مرداد 1332، خشنودیان تلفونچی خانه ی جناب آقای دکتر مصدق، با تلفن خبر داد که «آقای نخستوزیر فرمودند، پیش از رفتن به وزارتخانه، به اینجا بیایید».
من در ساعت شش و پنجاه دقیقه با اتومبیل وزارتی، (با ابراهیمخان همایون، راننده ی وزارت کشور) حرکت کرده، در ساعت هفت صبح به اتاقی که هیئت وزیران در آنجا تشکیل میشد، وارد شدم.تیمسار سرتیپ تقی ریاحی، رئیس ستاد ارتش و سرکار سرهنگ حسینقلی اشرفی، فرماندار نظامی در آن اتاق بودند. بعد از تعارفات، آقای حاج محمدحسین راسخ افشار، از وجوه بازرگانان وارد شدند و با ایشان راجع به مساعدت به بازماندگان شهدای 30 تیر 1331 و مشکلی که بر اثر اوضاع مجلس شورای ملی در این باب پیش آمده بود، مذاکره میکردند که آقای نخستوزیر مرا احضار فرمودند. به اتاق معظمله رفتم.
[ دکتر مصدق] گفتند:« چون شاه از کشور تشریف بردهاند و لازم است تکلیف قانونی وظایف مقام سلطنت معین شود، من با جمعی از آقایان صاحب اطلاع شور کردم. رأی آقایان این است که شورای سلطنتی به وسیله ی مراجعه به آراء عمومی تشکیل شود. شما به فرمانداران تلگراف کنید که از محل مأموریت خود خارج نشوند؛ و آنان که به مرخصی رفتهاند، به محل خدمت خود مراجعه نمایند تا پس از دادن دستور مراجعه به آراء عمومی، این کار را انجام دهند.»
گفتم:« چون مقررات مربوط به رفراندم در این باب باید به تصویب هیأت وزیران برسد، بهتر آن است که امروز عصر آن را در هیأت دولت مطرح کنیم و پس از آنکه هیأت دولت آن را تصویب کردند، فوراً تلگراف مخابره شود.»
فرمودند:« چون تأخیر در کار مصلحت نیست، بهتر است امروز تلگراف کنید.»
گفتم: «اگر این کار فوریت دارد، دستور فرمائید امروز پیش از ظهر، جلسه ی هیأت وزیران تشکیل شود.»
فرمودند:«هنوز شور من با آقایان تمام نشده و آقایان نیز مطالعات و مشورت خود را تمام نکردهاند. شما تلگراف را مخابره کنید؛ آقایان تا امروز عصر کار خود را تمام میکنند و نتیجه را عصر به اطلاع هیأت دولت میرسانیم. اگر آن را قبول کردند، بعد دستور اجرای مراجعه به آراء عمومی داده میشود؛ اگر نه، این تلگراف «کان لم یکن» خواهد بود و هر تصمیم که هیأت دولت اتخاذ کرد، به آن عمل میکنیم.»
من چون بیان معظم له را صحیح دیدم، برخاسته، بیرون آمدم و مقارن ساعت هشت، به وزارت کشور وارد شدم و آقای خواجه نصیری، رئیس اداره ی کارگزینی و آقای داناپور، رئیس اداره ی انتخابات را خواستم و دستور تهیه ی تلگراف را، چنان که با آقای نخستوزیر مذاکره شده بود، به ایشان دادم و گفتم دستور اجرای رفراندوم، در صورت تصویب هیأت وزیران، به وسیله ی تلگراف بعد به استانداریها و فرمانداریها ابلاغ خواهد شد. ضمناً به تیمسار سرتیپ ریاحی، رئیس ستاد تلفن کردم که اداره ی بیسیم ارتش، تلگراف مربوط به حضور فرمانداران و بخشداران را در محل خدمت مخابره کنند.
ایشان گفتند:« فوراً دستور خواهم داد.»
سپس به آقای شایان، فرماندار تهران و معاون استانداری تلفن کردم که به وزارت کشور بیایند . ایشان پس از چند دقیقه حاضر شدند. گفتم:« چون در نظر است بهزودی رفراندومی صورت گیرد، شما فهرست اسامی اشخاصی را که باید برای تشکیل حوزهها و نظارت و اجرا دعوت شوند، تهیه بفرمایید و سعی کنید حتی المقدور نام صالحترین اشخاص ثبت شود.» آقای شایان رفتند.
من آقای دکتر جواد اعتماد، رئیس دفتر را خواستم که کارهای فوری را بیاورند که [در این لحظه] آقای شجاع ملایری، رئیس اداره ی آمار و بررسیها وارد اتاق شدند و گفتند:« آقای رحیمی لاریجانی الان از بیرون آمدهاند و میگویند که در میدان سپه، دستهای از مردم « زندهباد شاه» میگویند و شعارهایی بر ضد دولت میدهند. من نیز، عدهای پاسبان را که در دو کامیون شهربانی سوار بودند دیدم که آنها هم دستها را تکان داده، با آن دسته هماهنگی میکردند.»
من به آقای شجاع ملایری گفتم: «یکی از اتومبیلهای سرویس را سوار شوید و به میدان سپه بروید و اوضاع آنجا را ببینید و به من اطلاع دهید.»
اتفاقاً دو راننده ی اتومبیلهای سرویس، هیچکدام نبودند و کلید اتومبیلها هم نزد دانائی بود... و آقای شجاع ملایری نتوانست آن کار را انجام دهد.
در این موقع به سرتیپ «مدبر» ، رئیس شهربانی تلفن کردم و گفتم:« به من اینطور گزارش میدهند، جریان امر چیست» و چون هماهنگی پاسبانها را به وی گفتم، با لحن استفهام و تعجب گفت: « چه؟ پاسبانها؟...» و بر من معلوم شد که او از این واقعه اطلاع داشت و تجاهل میکرد؛ یا اینکه واقعاً بیاطلاع بود. به هرحال، اگر بهواقع از پیشامد بیخبر بود، این امر هم در جای خود موجب تعجب است.
رئیس شهربانی گفت: « حالا تحقیق میکنم و نتیجه را به عرض میرسانم.»
گفتم: « فوراً موضوع را تحقیق کنید و نتیجه ی اقدام را به من اطلاع دهید؛ ولی او، بعد خبری به من نداد!»
در این وقت تیمسار ریاحی به من تلفن کردند که بنا به امر جناب آقای نخستوزیر دستور فرمایید که حکم تیمسارسرتیپ «شاهنده» را به سمت رئیس شهربانی صادر کنند. من دانستم که اوضاع شهربانی خوب نیست و عمل پاسبانها به اطلاع نخستوزیر رسیده است... تأخیر اجرای دستور رئیس دولت و تأمل در آن را جایز ندانسته، به رئیس کارگزینی گفتم، فوراً ابلاغ سرتیپ شاهنده را به ریاست شهربانی کل کشور صادر کند و آن را به افسری که از ستاد برای گرفتن آن میآید، بدهد تا وی آن را به سرتیپ شاهنده برساند. رئیس کارگزینی ابلاغ را تهیه کرد و من آن را امضاء کردم و سرگرد «یارمحمد صالح»، آجودان رئیس ستاد ارتش آن را گرفت و رفت.
در اثنای این احوال خبر رسید که در چند جای شهر، دستههای دویست و سیصدنفری، با همکاری افسران و سربازان، با کامیونها و وسائل ارتشی، به تظاهرات برضد جناب آقای دکتر مصدق و دولت پرداخته، به نفع شاه و به مخالفت با رئیس دولت شعار میدهند و نیز خبر رسید که جمعی به تلگرافخانه هجوم برده، میخواهند تلگرافخانه را اشغال کنند و دستهای دیگر، در حدود سیصد نفر از خیابان باب همایون، به مقابل وزارت دادگستری و از آنجا به میدان جلوی وزارت کشور و بازار آمدهاند. جمعی در سه چهار کامیون نشسته، شعار میدادند و بهآهستگی حرکت میکردند و عدهای مردم سر و پا برهنه ، به دنبال و پیرامون آنها میدویدند و فریاد میکردند و به نفع شاه شعار میدادند. یک کامیون پاسبان هم با آنها بود که در سر پیچ خیابان جلوی وزارت کشور به طرف مشرق پیچیده، برابر در استانداری تهران توقف کرد. تظاهرکنندگان به طرف مغرب متوجه شدند و به راه خود به صورت پراکنده ادامه دادند. چون من خود این منظره را از پنجره اتاق وزارت کشور دیدم، به فرماندار نظامی تلفن کردم و از او ـ سرهنگ اشرافی ـ پرسیدم که، «علت این اغتشاش و بینظمی چیست و چرا حرکت این دستهها را مانع نمیشوید؟»
او در جواب گفت: «ما به سربازان خود اطمینان نداریم. عدهای را که برای جلوگیری تظاهرات این دستهها میفرستیم با آنها همراه میشوند. »
من یقین کردم که نقشهای در کار است و کسانی هستند که بازیگر و بازیگردانند.
در همین وقت ( ساعت یازده صبح) آقای نخستوزیر با تلفن به من گفتند:« با مطالعاتی که کردهام، مقتضی است دستور بدهید ریاست شهربانی کل را به تیمسار سرتیپ «محمد دفتری» بدهند و فرمانداری نظامی هم به عهده ی او واگذار شده است و او فعلاً در شهربانی است.»
من با اینکه از تغییر فوری تصمیم قبلی راجع به سرتیپ شاهنده و انتخاب سرتیپ دفتری و صدور این دستورهای متناقض، در چنان اوضاع و احوال متعجب و متوحش شدم، ناچار، به ملاحظاتی که در چنین اوقات رعایت آن واجب است، به رئیس کارگزینی دستور دادم ابلاغ را تهیه کند و پس از امضاءآن به ایشان گفتم بفرستند، ابلاغ مربوط به سرتیپ شاهنده را بگیرند و خواستم با سرتیپ دفتری با تلفن صحبت کنم.
سرتیپ مدبر جواب داد و گفت:« سرتیپ دفتری حال آمدهاند و مشغول معرفی رؤسا به ایشان هستم... »
بعد شهردار تهران، آقای دکتر سیدمحسن نصر به من تلفن کرد و به فرانسه گفت که جمعی به شهرداری هجوم آورده و فعلاً در دالان و سرسرا هستند و سربازان اقدامی نمیکنند. من آنچه را که فرماندار نظامی گفته بود به وی گفتم و دستور دادم که با تدبیر و رفق، هرچه میدانند و میتوانند بکنند و از تجاوز به اتاقها و دفاتر، با وسایل داخلی و خارجی جلوگیری نمایند... در این موقع بار دیگر تظاهرات درمقابل وزارت کشور تکرار شد و مقارن ظهر، جمعیت که در این وقت[شمار آن] به حدود پانصد تن رسیده بود، داخل اداره ی تبلیغات شد. عدهای از آنان به اتاقها رفته، دفاتر و اوراق را بیرون ریختند...
ساعت 13(آخر وقت اداری) خبر دادند که جمعی تلگرافخانه و مرکز تلفن کاریر را اشغال کردهاند(با [رسیدن] این خبر وجود نقشه ی منظم، محقق گشت) و در شهربانی هم جنبشی نیست. من به آقای نخستوزیر تلفن کردم و جریان اوضاع را گزارش دادم و گفتم:« امر بفرمائید، به هر ترتیب که ممکن باشد، مرکز بیسیم واداره ی رادیو را حفظ و مراقبت کنند؛ زیرا، اگرچه تلگرافخانه اشغال شده است، ولی اگر تظاهرکنندگان به مرکز بیسیم و اداره ی رادیو رخنه کنند، عمل آنها موجب تشنج و اختلال نظم فوری در سراسر کشور خواهد شد.
از ساعت یازده و نیم تا سیزده، که به سبب انقضای وقت اداری خطر هجوم مرتفع گردید، سه بار تظاهرکنندگان به طرف وزارت کشور آمدند و هر بار ستوان دوم حجت و پنج پاسبان مأمور وزارت کشور، در وزارتخانه را بستند و در پلکان خارج، با تدبیر آنها را دور کردند.
آقایان سعید سمیعی ، معاون وزارت کشور و سیدغلامحسین کاظمی، مدیر کل امور شهرداریها و علیرضا صبا، مدیرکل اداری و دکتر جواد اعتماد، رئیس دفتر وزارتی از ساعت دوازده به بعد، چند بار به من گفتند که خوب است شما از وزارتخانه به خارج بروید. گفتم برخلاف؛ در چنین حال من باید تا آخر وقت، و اگر لازم شد، پس از آن در وزارتخانه بمانم و محل خدمت خود را ترک نکنم. آقای صبا، در حدود ساعت سیزده ونیم و آقای سمیعی در ساعت چهارده، پس از دیدن من و خداحافظی، از وزارتخانه خارج شدند و من تا ساعت چهارده و نیم همچنان به اتفاق آقایان کاظمی و دکتر اعتماد در وزارت کشور، در اتاق وزارتی ماندیم. در ساعت مذکور، چون توقف در وزارتخانه سودی نداشت، گفتم ماشین بیاورند که به خانه ی آقای نخستوزیر بروم. آقای دکتر کاظمی و ابراهیمخان، راننده ی اتومبیل وزیر کشور گفتند چون آوردن اتومبیل وزارتی در برابر در وزارت کشور و بازکردن در، ممکن است خطراتی داشته باشد، بهتر است اتومبیل شهرداریها را به درِ وزارت بهداری ببرند و از داخل حیاط وزارت کشور به وزارت بهداری وارد شوید و از آنجا عازم خانه ی آقای نخستوزیر شوید.
در ساعت چهارده و چهل و پنج دقیقه، سوار اتومبیل شدم و ابراهیمخان بسته ی پرونده و کیف مرا برداشت و پهلوی راننده نشست.[اتومبیل] از خیابان جلیلآباد (خیام) وارد خیابان سپه شد. بعد از خیابان شاهپور و شاهرضا، به خیابان پهلوی رسیدیم. مقصود من از اطاله ی راه این بود که وضع شهر و مردم را در این خیابانها ببینم؛ ولی در مسیر خود، به دسته و جماعتی برنخوردم.
در سر پیچ خیابان شاهرضا به پهلوی، به اشاره ی افسر شهربانی، که چندین پاسبان و سرباز با وی بودند، راننده اتومبیل را نگاه داشت. چهل پنجاه نفر تماشاچی هم در اینجا مجتمع بودند. پس از آنکه افسر مرا شناخت، به راه افتادیم و داخل خیابان انستیتو پاستور شدیم و سر پیچ آن خیابان، به خیابان کاخ رسیدیم. در اینجا تانک و سرباز متوقف بود. سربازان مانع پیشرفت شدند. ستوان دوم جوانی از ارتش پیش آمد. ابراهیمخان مرا معرفی کرد و گفت میخواهند به خانه ی جناب آقای نخستوزیر بروند.
افسر با ادب به من گفت: « عبور وسائط نقلیه از این محل ممنوع است.»
گفتم: « پیاده میشوم و این چند قدم را پیاده میروم»، و کیف را به دست گرفته، به ابراهیمخان گفتم: «بسته ی پروندهها را به خانه ی ما بدهید و بروید»، و خود به طرف خانه ی آقای نخستوزیر روان شدم. مقابل خانه ی آقای حشمتالدوله ی والاتبار که رسیدم، صدایی شنیدم که گفت: « آقای وزیر، آقای وزیر...» سر را بلند کرده، دیدم آقای حشمتالدوله، در لباس خانه، پشت پنجره ی طبقه ی دوم ایستاده. سلام کردم.
گفتند:«آقای وزیر کشور، به آقای دکتر مصدق بگویید که یک اعلامیه بدهند که ما با شاه مخالفت نداریم.»
گفتم: «آقای نخستوزیر با شاه مخالفتی ندارند که چنین اعلامیهای بدهند.»
گفتند:« این اعلامیه را بدهند، مفید است.»
دیدم گفتگو فایده ندارد. گفتم بسیار خوب و خداحافظی کردم.
در دو طرف خانه ی آقای دکترمصدق، با کمی فاصله از آن و در سر پیچهای نزدیک خانه در خیابان کاخ، سربازان با چند تانک و کامیون متوقف بودند. چون وارد اتاق نخستوزیر شدم، چند دقیقه از ساعت پانزده گذشته بود.[در آنجا] دیدم جمعی، همه در حال انتظار و تفکر نشستهاند.
آقای نخستوزیر پرسیدند: « چه خبر دارید؟»
گفتم: «اوضاع خوب نیست؛ ولی ناامید نباید بود.»
آقای دکتر حسین فاطمی گفتند:« « چه باید کرد؟»
گفتم : « لابد دستورهای لازم از طرف جناب آقای نخستوزیر داده شده، ولی فعلاً آنچه بر هر چیز مقدم است حفظ مرکز بیسیم و رادیو است که باید به وسیله ی یک عده سرباز و افسری لایق و مطمئن صورت گیرد.»
آقایان گفتند:« وضع شهر چطور است؟»
گفتم: « چندان خوب نیست؛ زیرا هرچند عده ی مخالف قلیل است، ولی چون افسران و سربازان با تظاهرکنندگان همکاری میکنند، دفع آنان مشکل است و بر تجری آنان افزوده شده و معلوم نیست آیا برای ستاد ارتش و فرمانداری نظامی انتخاب چند افسر مورد اطمینان و با تدبیر در چنین وقت میسر است، تا به این اوضاع خاتمه دهند!»
آقای دکتر فرمودند:« به رئیس ستاد دستور دادهام.»
دکتر فاطمی گفتند:« حالا ببینیم سرتیپ دفتری چه میکند.»
در این وقت زنگ تلفن پهلوی تختخواب آقای نخستوزیر صدا کرد. حضار از جای برخاستند و به اتاقهای دیگر رفتند. پس از آنکه مکالمه ی تلفنی آقای نخستوزیر تمام شد، من وارد اتاق معظمله شدم و پیغام حشمتالدوله را رسانیدم.
فرمودند: «حالا رئیس ستاد به من تلفن میکرد و او نیز همین مطلب را میگفت و سرتیپ دفتری هم همین پیشنهاد را کرده. به ایشان گفتم: من با شاه مخالفتی ندارم که اعلامیه صادر کنم.»
گفتم: « اتفاقاً همین جواب را من به آقای والاتبار دادم.»
بعد به اتاقی که هیأت وزیران در آن تشکیل میشد، رفتم. مهندس کاظم حسیبی، متفکر در گوشهای روی صندلی نشسته بود. آقایان دکتر سیدعلی شایگان و مهندس سیداحمد رضوی در اتاق متصل به آن، روی فرش دراز کشیده بودند. آقای دکترحسین فاطمی روی صندلی، رو به روی مهندس حسیبی نشسته بود. من پهلوی او نشستم. چون هردو، ناهار نخورده بودیم، ( دیگران در اتاق پایین غذا خورده بودند) مشهدی مهدی، گماشته ی آقای دکتر، نان و کره و مربا و چای آورده، یک لقمه خوردیم، لقمه ی دوم را که به دهن گذاشتیم، صدای هیاهو و جنجال در رادیوی اتاق مجاور، که محل کار دکتر ملکاسماعیلی معاون نخستوزیر بود، شنیده شد. برخاسته و به آن اتاق رفتم. معلوم شد مخالفین اداره ی رادیو را اشغال کردهاند. مدتی صداهای عجیب و غریب، که حاکی از حال کشمکش در استودیو بود، شنیده میشد. بعد چند دقیقه صدا قطع شد، سپس دوباره هیاهو درگرفت و بعد سکوتی شد. سپس تا چند دقیقه صفحه ی سرود شاهنشاهی متوالیاً صدا میکرد. بعد نطق میراشرافی و مهدی پیراسته را شنیدیم.
در این وقت گفتند حال آقای نخستوزیر به هم خورده. جمعاً به اتاق ایشان رفتیم و دیدیم به شدت گریه میکنند.
گفتیم:« چیست؟»
معلوم شد به ایشان تلفن زدهاند که مخالفین، دکتر فاطمی و دکتر کریم سنجابی را دستگیر کرده و کشتهاند.
من گفتم:« آقای دکتر فاطمی اینجاست و دکتر سنجابی هم دستگیریاش به همین قرینه قطعاً دروغ است و این اخبار برای آزار شماست.»
ایشان را به زحمت ساکت کردیم و نشستیم و رادیو را باز کردیم. احمد فرامرزی نطق میکرد (در حدود ساعت شانزده).
گفتم:« آنچه من از ساعت یازده ، از آن میترسیدم و در فکر آن بودم و به آقای نخستوزیر هم تلفن کردم و نباید بشود، شده است و قطعاً [وضع] شهرستانها هم مختل خواهد شد!...
صدای تیر و تفنگ و توپ متناوباً شنیده میشد. تلفن صدا کرد. خواستیم برخیزیم؛ آقای نخستوزیر گفتند:« بمانید»، و منگنه ی پای تلفن را فشار دادند تا ما هم صدای طرف مقابل را بشنویم.
سرتیپ ریاحی رئیس ستاد بود. گزارش داد که،« بلواکنندگان نقاط حساس شهر را گرفته و مرکز بیسیم را اشغال کردهاند. خوب است اعلامیه ی دستور ترک مقاومت صادر بفرمائید.»
آقای نخستوزیر گفتند:« « آقا، چه اعلامیهای؟»
سرتیپ ریاحی با حالت گریهگونهای، با کلام مقطع گفت:« جناب آقای نخستوزیر، مصلحت در این است و حالا تیمسار سرتیپ فولادوند به خدمت جناب عالی میآیند. قول ایشان را مانند قول یک مشاور بپذیرید.»
ما از این نحوه ی بیان دانستیم که ستاد ارتش را نیز اشغال کردهاند و سرتیپ ریاحی گرفتار است و این مطالب را به دستور دیگران میگوید.
صدای تیر و تفنگ و گلوله ی توپ که تقریباً از بیست و پنج دقیقه قبل، یعنی از حدود ساعت شانزده شنیده میشد، رو به شدت و توالی نهاد. ما از اتاق نخستوزیر به خارج میرفتیم که اطلاعی از بیرون کسب کنیم. بار دیگر که به اتاق آقای نخستوزیر وارد شدیم، آقای دکتر حسین فاطمی آمدند و گفتند:« «آقا، به خانم من خبر دادهاند که مرا کشتهاند و او حالش به هم خورده. من به خانه ی خود میروم»، و خداحافظی کرد و با آقای سعید فاطمی، خواهرزاده ی خود که ساعتی پیش به خانه ی نخستوزیر آمده بود، بیرون رفت.
سرهنگ عزتالله ممتاز، فرمانده ی تیپ کوهستانی، که مأمور حفظ انتظام و دفاع در پیرامون خانه ی نخستوزیر بود، وارد شد و به نخستوزیر گفت: «قوای مخالفین رو به تزاید است و من مصمم هستم، همانطور که به من مأموریت داده شده است، تا پای جان وظیفه ی سربازی خود را انجام دهم.»
بیان این افسر، در چنین وقت، با وضع خاصی که او مطلب خود را ادا کرد، تأثیر عجیبی در حضار نمود. همگان او را تحسین کردند و او خارج شد.
شلیک تیر شدت یافت و گلولهای به پشت در شمالی بالای سر آقای نخستوزیر خورد. ایشان با تذکار حضار برخاسته، روی صندلی[ای] که در سمت شرقی اتاق بود نشستند و ما همه، نزدیک به هم و فشرده، در طرف مغرب و جنوب غربی، پیش ایشان نشسته بودیم.
در ساعت شانزده و چهل دقیقه، بار دیگر سرهنگ ممتاز وارد شد و گفت:« دو تانک «شرمن» را که قویتر از تانکهای ما است و در برابر کلانتری خیابان پهلوی بود، مخالفین تصاحب کرده و به طرف ما آوردهاند. با این حال، مقاومت مشکل است؛ ولی من مأموریت خود را، تا جان دارم، انجام میدهم و شرف سربازی خود را حفظ میکنم.»
چون سلام نظامی داد و خواست برود، آقای نخستوزیر، که روی صندلی نشسته بودند، او را به نزدیک خود خواندند و در آغوش گرفته و بوسیدند و او بیرون رفت.
در حدود ساعت شانزده و چهل و پنج دقیقه، سرتیپ فولادوند وارد اتاق شد و روی صندلی عسلی پهلوی تختخواب نشست و گفت: « با وضع فعلی، ادامه ی تیراندازی دو دسته ی نظامیان به یکدیگر بینتیجه است و موجب اتلاف نفوس میشود و برای جناب عالی و آقایان، خطر جانی دارد. اعلامیهای صادر بفرمائید که مقاومت ترک شود.»
آقای نخستوزیر فرمودند:« من در اینجا میمانم. هرچه میشود بشود. بیایند و مرا بکشند.»
سرتیپ فولادوند از جا برخاست و ایستاده، با حال مضطربگونهای گفت: «آقا! جناب عالی به فکر ساکنین و آقایان باشید. جان اینها در خطر است!...»
و چون در این وقت شلیک تیر تقریباً متوالی بود، او پس از هر صدایی، سراسیمه، حرکتی مخصوص که دور از تصنع نبود، میکرد و قول قبل خود را، با تغییر کلمات تکرار مینمود. بالاخره [سرتیپ فولادوند ]گفت: « من چه کاری بود که کردم. کاش این مأموریت را قبول نمیکردم»؛ و باز مصرّانه، تقاضای صدور اعلامیه ی مطلوب را تجدید کرد.
آقای مهندس رضوی گفت: «آقا ، اعلامیهای مینویسیم و خانه را بلادفاع اعلام میکنیم.»
آقای دکتر مصدق پذیرفتند و آقایان مهندس رضوی و دکتر شایگان و مهندس احمد زیرکزاده، به اتاق دیگر رفتند و آقای مهندس رضوی، اعلامیهای قریب به این مضمون نوشتند:« جناب آقای دکترمصدق خود را نخستوزیر قانونی میدانند. حال که قوای انتظامی از اطاعت خارج شدهاند، ایشان و خانه ی ایشان بلادفاع اعلام میشود. از تعرض به خانه ی معظمله خودداری شود.» (2)
پس از قرائت متن اعلامیه و قبول آقای نخستوزیر، آقای مهندس رضوی و دکتر شایگان و محمود نریمان و مهندس زیرکزاده آن را امضا کردند و به سرتیپ فولادوند دادند. مقارن ساعت هفده، آقای مهندس رضوی برای آنکه سربازان مخالف تیراندازی را موقوف کنند، ملحفه ی روی تختخواب آقای نخستوزیر را برداشت و بیرون برد و به سربازان داخل حیاط داد که آن را روی بام نصب کنند.
تیراندازی پس از تسلیم اعلامیه و برافراشتن بارچه ی سفید، همچنان به شدت از طرف مخالفین دوام داشت و ظاهراً اصرار به گرفتن اعلامیه برای تضعیف قوای مدافع و تشجیع قوای مهاجم و شاید انتشار آن به خاطر تسلیم طرفداران دولت در تهران و شهرستانها بود و بر طبق نقشه، مهاجمین بایستی به کار خود ادامه دهند تا به آن نتیجه برسند که بعد رسیدند. (3)
چون چند دقیقه گذشت و شلیک تفنگ و توپ، به جای تخفیف، شدت یافت، آقای مهندس رضوی که بیش از همه در جنبش و کوشش بود، بار دیگر پارچه ی سفیدی از روی تشک آقای نخستوزیر برداشت و بیرون برد و به سربازان داد که آن را در محلی که مورد نظر باشد، برافرازند. از سه طرف شمال و شرق و جنوب، به اتاق آقای دکتر مصدق تیر تفنگ و توپ میخورد. در این وقت بر همه ی حضار روشن بود که قصد مهاجمین تصرف خانه و ... است! دو سه بار به آقای دکتر پیشنهاد شد که همگی برخاسته، از این اتاق که مخصوصاً هدف تیر است، بیرون برویم.
ایشان گفتند:« من از جان خود گذشتهام. قتل من امروز برای مملکت و ملت مفیدتر از زندگانی من است و از اینجا خارج نمیشوم.خواهش میکنم، آقایان به هر جا میخواهید بروید.»
همه گفتیم ما حاضر به ترک جناب عالی نیستیم و همین جا میمانیم.
گلوله ی توپ دو جای دیوار ایوان جنوبی جلوی اتاق را خراب کرد و گلولهای از سمت مغرب از پنجره ی اتاق هیأت وزیران گذشته، به در آهنی بسته ی اتاق ما خورد و صدای شدیدی کرد.
آقای نخستوزیر چند دقیقه ی قبل، طپانچه ی خود را از زیر بالش برداشته در گنجه نهاده بودند.آقای نریمان گفتند:« «چرا ما نشستهایم که رجالهها بیایند و ما را بکشند؟ ما خودمان خود را بکشیم.»
من گفتم:« این عمل، به تصور اینکه دیگران ما را خواهند کشت، به هیچ وجه صحیح و معقول نیست.»
گفتند:« پس من اسلحه ی خود را چه کنم؟ »
گفتم: «آن را در گنجه ی اتاق جناب آقای دکتر بگذارید.»
آقای دکتر برخاستند و با کلید در گنجه را باز کردند و طپانچه را در آنجا گذاشتند، در را بستند و به جای خود نشستند.
طرز نشستن ما در اتاق، کاملاً بیاعتنایی ما را به مرگ نشان میداد؛ زیرا حضار همگی در سه طرف اتاق، که بیشتر مورد خطر بود، نشسته بودند. آقای دکتر روی تختخواب ، مهندس کاظم حسیبی و نریمان در طرف شمال و مهندس رضوی و دکتر شایگان و مهندس سیفالله معظمی و مهندس احمد زیرکزاده در سمت مغرب. من و ملکوتی، معاون نخستوزیر و دبیران منشی نخستوزیر و کارمند نخستوزیری، روی درگاه جنوبی، یعنی همانطرف که گلوله ی توپ دو جای دیوار را سوراخ کرده بود، نشسته بودیم و گلوله متوالیاً به دیوارها و آهن شیروانی میخورد.
مهندس رضوی گفت: «آقا! حالا که کشته میشویم، چرا اینجا بمانیم که به دست رجاله بیافتیم. از اینجا بیرون برویم؛ شاید هم راه نجاتی پیدا شد.
این حرف هرچند بیاثر نبود، ولی به نتیجه ی مطلوب نرسید.
من گفتم: « آقایان! ممکن است ما قبل از آنکه مخالفین به اتاق وارد شوند، زیر آوار سقف و دیوار برویم. لااقل از اینجا که بیشتر مورد اصابت گلوله است، برخیزیم و به زیرزمین یکی از اتاقهای مجاور برویم.»
در این وقت همه بهیکباره از جا برخاستند و پیش رفتیم و آقای نخستوزیر را هم بلند کردیم. آقای بشیر فرهمند، رئیس اداره ی تبلیغات، با یکی دو نفر دیگر که در اتاق مجاور بودند، چون از عزیمت ما مطلع شدند، در جانب غربی را باز کردند و به طرف آقای نخستوزیر آمدند. آقای بشیر فرهمند دست ایشان را گرفته، میبوسید و به شدت گریه میکرد. این منظره ی رقتانگیز که محرک عاطفه ی تحسین و اعجاب بود، چند لحظه طول کشید. آن دو سه تن آقایان از در غربی خارج شدند و ما، با آقای دکتر و سرهنگ علی دفتری و سرهنگ دوم عزتالله دفتری و سروان داورپناه، از در شرقی بیرون رفتیم و از اتاق دیگر گذشتیم و از پلکان پایین رفته، به جای اینکه در زیرزمین متوقف شویم، همچنان به حرکت ادامه داده، از در جنوبی طبقه ی تحتانی عمارت مشرف به دیوار شرقی، وارد حیاط شدیم. در اینجا سه سرباز خونآلود به جمع ما پیوستند. نردبانی در پای دیوار بود؛ آن را بلند کردیم و روی دیوار گذاشتیم. سربازان (مدافع) داخل حیاط و شاید خارج آن، ما را میدیدند و هر آن، بیم آن میرفت که سربازانی که در خارج و در محل« اداره ی همکاری ایران و آمریکا» (باغ آقای دکتر مصدق که در اجاره ی آن اداره بود) بودند، ما را هدف تیر خود قرار دهند. باری ، اول ، یکی دو نفر به بالا رفتند و از روی دیوار به خانه ی همسایه (متعلق به آقای ناصری آملی)، فرود آمدند(4). بعد آقای دکتر را به بالا فرستادیم و کسانی که به پایین رفته بودند، ایشان را به آهستگی از دیوار فرود آوردند . بعد، همگی حتی سه سرباز، وارد خانه همسایه شدیم. (5)
چون توقف در آن خانه، که کسی در آن حضور نداشت، به مصلحت نبود، پس از ملاحظه ی وضع دیوار، تختخواب چوبی شکستهای را که در پای دیوار شرقی حیاط بود، به دیوار شرقی آن خانه تکیه دادیم و یک یک، با زحمت از دیوار بالا رفتیم و به آنطرف جستیم و از راهرو، به طرف شمال خانه متوجه شدیم. عدهای زن و بچه در این خانه بودند. مرد خانه، آنان را دور کرد و ما پس از دو سه دقیقه تأمل و مطالعه ی وضع حیاط، چون خروج از در خانه صلاح نبود، مصمم شدیم که آنجا نیز از دیوار بالا برویم؛ ولی این دیوار مرتفع بود. در گوشه ی شمال شرقی حیاط، به ارتفاع دو متر، دریچهای بود که ارتفاع دیوار را به دو قسمت منقسم میکرد.با زحمت، اول خود را به دریچه رساندیم و از آنجا به بالای دیوار که منتهی به بام کوچکی میشد، رفتیم. در اینجا آقای دبیران به پشت بام خانه ی مجاور، یعنی سومین خانه، که اهل آن روی بام فرش انداخته و چای میخوردند، رفت و کت خود را درآورد و به صورت یکی از افراد آن خانه، تسبیح به دست گرفت و پیش آنان نشست. بام مذکور به دیوار باغ گودخانه ی آقای هریسچی، بازرگان آذربایجانی منتهی میشد. ارتفاع دیوار از بام، تا کف باغ از سهمتر بیشتر است. ما، شاخه ی چنار نزدیک دیوار را پیش کشیده، تنه ی درخت را که چندان قوی نبود، گرفتیم و از آن ، به داخل باغ فرود آمدیم.
در این خانه، تنها مستخدمی ساکن بود که ما را شناخت و به هدایت او، از حیاط وارد بنای شمالی باغ شدیم و در طبقه ی زیرین جانب شمال شرقی خانه ی آقای دکتر مصدق قرار گرفتیم( نزدیک به ساعت هیجده) آقای مهندس کاظم حسیبی و کارمند نخستوزیری و سروان ایرج داورپناه، در باغ نماندند و به جای دیگر رفتند. آقای مهندس احمد زیرکزاده، هنگام نزول از دیوار باغ به زمین خورد و پایش به شدت آسیب دید و درد گرفت، چنان که تمام شب او از درد، و ما از این پیشامد ناراحت و در زحمت بودیم. مستخدم مذکور که اهل آذربایجان بود، فوراً به صاحب خانه (در شمیران) تلفن کرد و جریان واقعه را به او خبر داد. آن مرد خیراندیش مهربان به وی گفت: «آقایان شب را مطمئن در خانه ی من که متعلق به خودشان است بمانند. جان و مال من فدای دکتر مصدق!»
صدای تیر و توپ پیوسته تا مقارن ساعت نوزده شنیده میشد. من به خانه ی خود تلفن کرده، رضا گماشتهام جواب داد. به او گفتم: « من سالم و در جای امن هستم. مطمئن باش.»(6) در اینوقت که هوا به تدریج تاریک میشد، ما از پنجره ی جنوبی زیرزمین متوجه نور تیرهفام و سپس شعلههای آتش شدیم که در امتداد جنوب غربی باغ، یعنی خانه ی آقای دکتر مصدق، زبانه میکشید. حالت غریبی به همه ی ما دست داد و خیالات پریشان و افکار دردناکی از خاطر ما میگذشت که وصف آن کار آسانی نیست.
آقای دکتر مصدق به پای پنجره ی رو به جنوب زیرزمین آمدند. من در سمت چپ ایشان ایستاده بودم. آنچه بیشتر این منظره را غمافزا و اَلَمانگیز مینمود، مشاهده ی حالت س و وقار و تمکین پیرمردی بود که پهلوی من ایستاده بود و لهیب آن شعلههای دودآمیز را که از خانه و مسکن او برمیخاست، به چشم میدید!
شاید در حدود یک دقیقه، آقای دکتر و من، پشت پنجره دود و شعله را نظاره میکردیم. سپس آقای دکتر، با بغض گریه در گلو، به من گفتند:« « آتشسوزی خانه مهم نیست؛ من از روی آن زن که امشب سجاده ندارد که روی آن نماز بخواند، شرمندهام!...»
آتشسوزی خانه ی رئیس و پیشوای ما، تا مقارن ساعت 21 ادامه داشت و از آن به بعد تا صبح، ریزش آب روی آتش و دیوار و آهن و شیروانی شنیده میشد!
اتاق و خانهای که ما در آن مقیم بودیم، وضع عادی نداشت. بیشتر اثاثالبیت را جمع کرده بودند. تنها مسکن زیرزمینمانند ما، فرشی داشت، آن هم شاید برای همان مستخدم. جمع ما به دو دسته تقسیم شد؛ یک دسته در طبقه ی بالا در محوطه ی دهلیز( هال) خانه، روی فرش استراحت کردند و آقای دکتر و مهندس معظمی و من در اتاق پایین نشستیم. مستخدم یک تشک و متکا برای آقای دکتر آورد و ایشان بدون روپوش، با همان لباده ی بلند معمولی خود دراز کشیدند و من و مهندس معظمی، گاه به طبقه ی بالا پیش رفقا میرفتیم.
سه سرباز خونآلود که همراه ما بودند و به پای یکی و انگشت دیگری تیر خورده بود، در یکی از اتاقهای طبقه ی پایین استراحت کردند. چون در آن خانه غذایی نبود، آنشب هیچکس شام نخورد و من در آن جمع تنها کسی بودم که آنروز ناهار هم نخورده بودم. قدری نان سنگک نیمخشک در بشقاب زیرزمین بود. آقای دکتر شایگان که مانند من معدهشان را عمل جراحی کردهاند، آن را دیدند و چند لقمه از آن برداشتند، چند لقمه هم نصیب من شد.
پیشامد بسیار غریب و نامنتظر و فکر عواقب و تأثیرات مختلف آن در شؤون کشور و مداخله ی سیاست خارجی در پدیدآوردن آن اوضاع و احوال، چنان همه را مشغول کرده بود که همه ی شب را با فکر و تحسّر گذراندیم. درحدود نیمهشب بود که زنگ در صدا کرد. مستخدم رفت و در را باز کرد. معلوم شد مأمورین کارآگاهی هستند که میخواهند برای بازرسی وارد خانه شوند.
مستخدم به آنها گفت: « صاحب خانه نیست و در اتاقها بسته است و من در این خانه تنها هستم.»
کارآگاهان با بیان و وضع ساده ی مستخدم و شاید برای رعایت ماده ی (92) اصول محاکمات جزائی، از تفحص در خانه منصرف شده و پی کار خود رفتند.
ساعتی بعد بار دیگر زنگ صدا کرد. مأمورین آتشنشانی برای بردن آب آمده بودند. مستخدم ناچار اجازه داد که بیایند و با ظرفهای خود آب ببرند و این کار تقریباً دو ساعت ادامه داشت.
در اثنای شب، مشورت میکردیم که چه باید کرد؟
آقای دکتر مصدق گفتند:« چون از نیمهشب مدتی گذشته و در خیابانها کسی نیست و از شر رجاله آسوده هستیم و قطعاً فردا خانههای این اطراف را تفتیش خواهند کرد، بهتر آن است که برخیزیم و از خانه خارج شویم و خود را به مأمورین فرمانداری نظامی معرفی کنیم.»
گفته شد: « بدون آنکه فرمانداری ما را احضار کرده باشد، ضرورت ندارد که ما خود را در اختیار آن مأمورین قرار دهیم.»
گفتند:« من چون خانه و مسکنی ندارم و نمیخواهم اسباب زحمت صاحب این خانه، یا اشخاصی دیگر فراهم شود، این کار را میکنم.»
پس از مدتی بحث و مشاوره، چون معلوم نبود فردا چه میشود، تصمیم گرفتیم که صبح پس از انقضای ساعت مقرر حکومت نظامی، هر کس راه خود را در پیش گیرد و آقای دکتر به اتفاق مهندس معظمی، به خانه ی مادر آقای مهندس که نزدیک است، بروند.
دکتر گفت: « تا ببینیم چه پیش میآید و حاکمان امور چه نظر دارند و چه میخواهند بکنند.»
شب ما، بدین منوال گذشت. چند دقیقه به ساعت پنج صبح مانده، من به خانه تلفن کردم. رضا گفت: « دیشب ساعت دو بعد از نصف شب، کارآگاهان به خانه آمدند و در اتاقها گشتند و خواستند در دفتر را که قفل بود، بشکنند و داخل شوند. با اصرار من که کسی در آن نیست، منصرف شده و رفتند.»
در ساعت پنج، همه به حیاط آمدیم و جز سه تن سرباز که در آنجا ماندند تا لباسهای خود را بشویند و بعد به خارج بروند، بقیه به صورت دستههای دو سهنفری، پس از خداحافظی از آن مستخدم، که مهربانی را با یک نوع خشونت ناشی از ترس جمع کرده بود، از در باغ( نه از در داخل بنا) خارج شدیم. سرهنگ علی دفتری و سرهنگ دوم عزتالله دفتری و ملکوتی با هم رفتند. نریمان و مهندس رضوی و مهندس زیرکزاده، که نمیتوانست به دو پا راه برود و سخت در زحمت بود، همراه شدند. من با آقای دکتر و مهندس معظمی بودم. چون نخواستم آن پیرمرد محترم را در آن حال تنها بگذارم، به خانه ی مادر آقای مهندس معظمی وارد شدم. آقای دکتر شایگان نیز، که مانند من نخواست دکتر را رها کند، به ما ملحق شد. مادر آقای مهندس و اهل خانه به ییلاق رفته بودند و آنجا جز مستخدم کسی نبود. ما به مهمانخانه در طبقه ی دوم رفتیم و آقای مهندس تلفن کردند و خانم برادرشان ( میرزا حسنخان) آمدند و صبحانه آماده کردند و خوردیم.
آقای مهندس آمدند و گفتند:« در رادیو اعلام شده است که آقای دکتر محمد مصدق باید در ظرف 24 ساعت خود را به فرمانداری نظامی معرفی کنند.»
آقای دکتر گفتند:« با این خبر، من به فرمانداری نظامی خواهم رفت؛ چون اگر دولت فعلی دولت قانونی نباشد، عملاً دولت است.»
پس از مذاکره و مشاوره، رای ما بر این شد که ساعت هشت آقای مهندس معظمی، آقای مهندس جعفر شریف امامی، شوهرخواهر خود را با تلفن به این خانه بخوانند و به وسیله ی ایشان، کیفیت کار به مقامات مربوط اطلاع داده شود. ضمناً آقای مهندس معظمی در تلفن به ایشان بگویند که یک دست لباس خود را برای او( ولی در واقع برای آقای دکتر مصدق) همراه بیاورند. چند دقیقه پس از ساعت هشت، آقای مهندس شریف امامی آمدند. برخورد ایشان ظاهراً ملایم، ولی دور از تعجب و کراهت از اینکه ما، در آن خانه هستیم، نبود.
آقای دکتر گفتند:« من میخواهم خود را به فرمانداری نظامی معرفی کنم.»
مهندس شریف امامی گفت:« من ممکن است حالا پیش سرلشکر زاهدی بروم و با او مذاکره کنم تا ترتیب کار را بدهند که بدون خطر از اینجا حرکت کنید.»
من گفتم: « چون آقای دکتر بیست و چهار ساعت وقت دارند و گرفت و گیر از ساعت هشت بعد از ظهر شروع میشود، بهتر آن است که فعلاً به هیچ وجه اقدامی نشود. در ساعت پنجونیم یا شش بعد از ظهر، آقای مهندس شریف امامی، محل توقف و تصمیم آقای دکتر را به اطلاع سرلشکر زاهدی برسانند و وسایل را طوری فراهم کنند که آقای دکتر در ساعت هشت و نیم بعد ازظهر، مصون از تعدی رجاله، به فرمانداری نظامی یا محل دیگر که معین خواهد شد، بروند.»
آقایان همگی این رای را، که من به مصلحتی داده بودم، پسندیدند. (7)
آقای دکتر مصدق، لباسی را که آقای شریف امامی آورده بودند، پوشیدند و گفتند:« این لباس برای من گشاد است. لباسی بخرید که تنگتر و پارچهاش معمولی باشد نه به این خوبی.»
آقای شریف امامی رفتند و ساعتی بعد مراجعت کردند و لباسی آوردند و گفتند:«حالا که من میآمدم ، افسری اسلحه ی دستی برهنه در دست، در این کوچه میگشت و احتمال قوی میرود که بهزودی به اینجا بیاید.»
گفتیم: « اگر کسی آمد که آقای دکتر در اینجا هستند و او به وظیفه ی خود عمل خواهد کرد؛ و اگر تا ساعت پنج و نیم مأموری نیامد، به شما تلفن خواهیم کرد که بر طبق تصمیم مذکور عمل بفرمائید.»
آقای شریف امامی گفتند:« پس من میروم. اگر تصمیمتان تغییر نکرد، آقای مهندس معظمی در ساعت پنج و نیم به من تلفن کنند، تا با سرلشکر زاهدی مذاکره کنم.»
سپس خداحافظی کردند و رفتند و من به خانه ی خود تلفن کردم. شخص ناشناسی که بعد معلوم شد عشقی کارآگاه (معروف! ...) شهربانی است، جواب داد.
گفتم:« رضا.»
گفت:« بلی، جانم!. چه میفرمائید؟»
گفتم:« با رضا کار دارم.»
گفت: « من رضا هستم، چه میفرمائید؟»
گفتم: « شما رضا نیستید.»
گفت:« من رضا هستم؛ شما کجا تشریف دارید...»
من گوشی را روی تلفن گذاشتم. از حضور او در خانه و خبر قبلی که رضا داده بود، یقین کردم که متولیان امور قصد بازداشت مرا نیز دارند. این مطلب را به اطلاع آقایان رسانیدم. پس از بحث این طور نتیجه گرفتیم که نقشه ی وسیعی در میان است!
خانم برادر آقای مهندس معظمی، غذای متنوع پرتکلفی تهیه کردند و ما، در ساعت چهارده، ناهار خوردیم و به دولت صاحبخانه و خاندان او دعا کردیم. اتفاقاً خانهای که ما در آن ساکن بودیم، قبلاً متعلق به آقای دکترمصدق بود و ایشان به ما گفتند که به دستور خود من آن را ساختهاند و بعد آن را به مبلغ شانزدههزار تومان فروختم. این تصادف خالی از غرایب نبود که خانه ی قدیم خود دکتر، در چنین روزی، پناهگاه او و ما شود.
وقت ما، با مذاکرات سیاسی و پیشبینی وقایع میگذشت و منتظر ساعت موعود بودیم که به آقای شریف امامی تلفن کنیم. ساعت پنج و ربع بعد ازظهر، در زدند. مستخدم در را باز کرد و پس از چند لحظه برگشت و به آقای مهندس گفت که، «کارآگاهان برای تفتیش خانه آمدهاند.» به خوبی معلوم بود که مهندس معظمی بسیار ناراحت شده که کارآگاهان به آنجا آمدهاند و سخت در فکر بود.
ما گفتیم،« بسیار خوب، کار خود را بکنند.»
مأمورین مذکور که سه نفر بودند، از طبقه ی پایین شروع به بازرسی کردند و به بالا آمدند و در اتاق بالا را دیدند و در اتاق مهمانخانه را که در آن بودیم، باز کردند.
مأمور مقدم، مردی قدبلند و لاغر، چون چشمش به ما افتاد، قدمی به عقب رفت و در را کمی پیش کشید. در اینوقت آقای دکتر مصدق روی تشک دراز کشیده بودند و دکتر شایگان و من، رو به روی هم ، روی صندلی نشسته بودیم و مهندس معظمی، دم در ایستاده بود و همه، ظاهراً در کمال آرامی بودیم.
من به آنها گفتم: «آقایان چه میخواهید؟ آیا مأمور بازداشت هستید؟»
آن که جلوتر بود، با اشاره تصدیق کرد.
گفتم: « مأمور بازداشت کدامیک از ما هستید؟»
گفت: « بازداشت همه ی آقایان.»
گفتم: «آقای مهندس معظمی را هم باید بازداشت کنید؟ »
گفت: « آقای دکتر معظمی؟»
گفتم: «آقای مهندس معظمی، وزیر پست و تلگراف.»
گفت:« بلی!»
وضع و حال کارآگاهان نشان نمیداد که از بودن ما در آن خانه اطلاع قبلی داشته باشند.( به وسیله ی تلفنهای متعدد یا امر دیگر؟) و وسایل نقلیه نداشتند و سربازانی نیز با آنان همراه نبودند. دو نفر از آنان در خانه ماندند و یک نفر به خارج رفت که به فرمانداری نظامی اطلاع دهد و وسیله ی نقلیه تهیه کند. او پس از چند دقیقه با اتومبیلی مراجعت کرد.
ما برخاستیم و از مهمانخانه به طبقه ی پایین آمدیم و آقای مهندس معظمی تلفنی به خانه شریف امامی زدند( ساعت پنج و نیم) و واقعه را اطلاع دادند.
من نیز به خانه ی خود تلفن زدم. صدای رضا بود. تا صدای مرا شنید با خشونت و درشتی پرسید: «آقا! شما کجا هستید؟ چرا محل اقامت خود را نمیگوئید!»
با این لحن مکالمه حس کردم که او تنها نیست و پای تلفن مراقب او هستند.
گفتم: « ما حالا با جناب آقای دکتر مصدق به فرمانداری نظامی میرویم. مقصود این بود که تو مطلع باشی.»
گفت: « بسیار خوب. راحت!...»
آقای دکتر شایگان نیز تلفنی به منزل خود کردند و خواستند به فرانسه صحبت کنند[که] کارآگاه گفت:«آقا خواهش میکنم فارسی بگوئید!»
خانم آقای دکتر معظمی از خارج داخل خانه شد و مهندس، خانم را به من معرفی کردند. البته خانم منقلب و متوحش بودند، اما خویشتنداری میکردند!
در اینوقت آقای دکتر مصدق با لباس معمولی خود برخاستند و از بالا به پایین آمدند. چون به پیچ پلکان رسیدند، خانم مهندس معظمی که چشمش به آقای دکتر افتاد، با تعجب و حیرت، دست به طرف پیشانی خود برد و گفت: وای ... آقای دکتر مصدق! ... و بیاختیار به گریه افتاد و به طرف آقای دکتر مصدق رفت و دست ایشان را گرفت و بوسید و صدایش به گریه بلند شد! ( خانم مهندس معظمی حامله و شاید پابهماه بود.)
حال رقتآمیز دردناکی برای حضار پیش آمد! آقای دکتر هم حالش متغیر شد. بیم آن میرفت که در چنین وقتی پیشامدی کند و حرکت ما به تأخیر افتد و بیرون خانه، رجاله مطلع شوند و کار به فساد انجامد. خانم را به کناری بردیم و زیر بازوی آقای دکتر را گرفتیم و به راه افتادیم. اتومبیل سواری نسبتاً کوچکی( مرسدس بنز) حاضر کرده بودند و شش تن میتوانستند در آن بنشینند؛ ولی ما چهار تن و سه تن کارآگاه و راننده، به زحمت و فشرده در آن نشستیم و به طرف شهربانی حرکت کردیم.
شهر هنوز وضع عادی نداشت و در مردم اضطراب و وحشتزدگی و حالت کنجکاوی دیده میشد. در بعضیجاها، دستههای چندنفری متوقف بودند و اتومبیل ما، احیاناً با عده ی خارج از معمول که در آن سوار بودند و سرعت فوقالعاده که داشت، جلب توجه میکرد و کارآگاهان، هرجا که توقف و تأنی پیش میآمد، پیوسته تکرار میکردند:« برو!»
من راننده ی اتومبیل را شناختم؛ جوانی بود به نام غلامرضا مجید ( رئیس باشگاه ببر). او، هنگامی که من در کلاس پنجم دبیرستان نظام، زبان فرانسه درس میدادم( سالهای تحصیلی 1319 ـ 1323) درآن دبیرستان دانشآموز بود.دانشآموزی کودن و بیکاره. به آقایان گفتم: « اتفاقاً من آقای راننده را میشناسم. ایشان در دبیرستان نظام شاگرد من بودهاند و مقدّر این بود که شاگرد، استاد خود را هنگام بازداشت به شهربانی ببرد!»
او برگشت و به من نگاه کرد و گفت:« والله من داشتم میرفتم. یکی از آقایان رسید و به من گفت میخواهیم آقایان را به شهربانی ببریم، شما بیایید و من آمدم و تقصیری ندارم.»
-تظلم خواهي خميني و درخواست بخشش از شاه
-سياست دوجايه خوري و فرصت طلبي تحت نام ”اسلام” از همان ابتدا -تنظيم كتاب «وسيلةالنجاة» كه مرجا قوانين اسلام نما و ضد انساني فعلي ميباشد.
خميني كه متوجه شده بود شاه خلاهاي ضعف رژيمش را با چرخش به سمت آمريكا هم رفع كرده است و ديگر رفرم مشكلي حل نمي كند سر درلاك سكوت را پيش گرفت.
29 اسفند43 و درحالي كه درتبعيد بسر مي برد نامه اي به ساواك نوشته و ابراز ندامت كرد. ...
قــيـام 15خـــرداد
درحالي كه شاه تداركات سركوب رابراي كنترل اعتراضات عليه چرخش وي به سمت آمريكا را طراحي و آماده سازي ميكرد ، جلسه برگذار شده خميني در خانه اش تنها صلوات فرستادند تا اهيانا”خونريزي” نشود.
درحالي كه فيضيهٌ را بهخاك و خون كشيدند
موضعگيريهاي خميني در آن سالها خوب نشان ميدهد كه وي عميقاً با انقلابي كه توسط تودههاي مردم صورت گيرد و بهقول خودش انقلاب از پايين مخالف بود.
خميني در نامه اي به شاه :
«من بهدستگاه جابره اعلام خطر ميكنم. من بهخداي تعالي از انقلاب سياه و انقلاب از پايين نگران هستم.»
مرجع و سند مربوطه درمتن آمده است
...................
در اواخر سال41 و بهار سال42 جامعهٌ ايران نقطهعطف مهميرا از سر ميگذراند. نيروهاي ملي و مردميو ساير اقشار مخالف شاه بهاعتراض و مقابله با آن و مانور جديد آن يعني اصلاحات ارضي و آنچه انقلاب سفيد ناميده شده بود، مبادرت كرده بودند و شاه نيز كه اجراي سياست مورد نظر آمريكا را برعهده گرفته و حكومت خود را يكپارچه كرده بود، براي سركوب خيز برميداشت.
در روزهاي اول بهمن سال 41 تهران و برخي شهرهاي ديگر صحنهٌ تظاهرات و حركتهاي اعتراضي متعددي است كه در مخالفت
رژيم شاه با سركوب موضعي اين رشته مخالفتها و اعتراضها و استقرار گستردهٌ قواي سركوبگر خود در خيابانها و ميدانها و نقاط پررفتوآمد شهر، براي برگزاري رفراندم خود، فضا را آماده ميكند.
روز ششم بهمن اين رفراندم اجرا ميشود و رژيم شاه ادعا ميكند كه ششميليون رأي بهدست آورده است. از اين پس، شاه سركوب كامل همهٌ مخالفان و مدعيان و خاموش كردن هر صداي مخالفي را در دستور كار خود قرار ميدهد.
در اوايل فروردين42، براي راسندن همين پيام كه پيروزي و تسلط بود شاه اقدامات خود را شروع كرد.
. روز دوم فروردين، بهمناسبت سالروز شهادت امامششم، همزمان دوجلسه، يكي در خانهٌ خميني و ديگري در فيضيهٌ برگزار شد. در اجتماع خانهٌ خميني، فقط صلوات فرستادنها و تشنجات محدودي رويداد كه رژيم اقدام بهضرب وشتم نكرد، اما مراسم فيضيهٌ را بهخاك و خون كشيدند.
در پي آن خميني در تلگراميبهآخوندهاي تهران، بهرژيم شاه و بهكساني كه با شعار شاهدوستي بهفيضيه تاخته بودند.
خميني ازجمله گفت:
«… طلاب محترم از ترس مأموران لباسهاي روحانيت را تبديل نمودهاند. اينان با شعار شاهدوستي بهمقدسات مذهبي اهانت ميكنند».
«صحيفهٌ نور»، ج1، ص39
درواقع اين رژيم شاه بود كه در آن مقطع پلهاي ميان خود و حوزهها و مراجع آن را خراب ميكرد.
اين سركوبگريها آتش اعتراض كل جامعه را نيز تندتر كرد و زمينههاي قياميرا فراهم كرد كه دو ماه بعد فوران نمود: قيام 15خرداد.
صحنههايي از آن قيام خونين، در كتاب «تاريخ سيساله» نوشتهٌ فدايي شهيد بيژن جزني بهاينصورت تشريح شده است:
«تظاهرات در روز 15خرداد ابعاد و شدت بيسابقهيي پيدا كرد. خصلت شورشي تظاهرات باعث تعطيل زندگي عادي شهر و جاري شدن انبوه انساني بهخيابانها شده دستههاي محدود تظاهركننده در اوايل روز با بهكاربردن مواد آتشزا (مثل فسفر) و تخريب و هجوم بهپارهيي از سازمانهاي دولتي، چند باشگاه ازجمله باشگاه شعبان بيمخ، پليس و نيروهاي نظاميرا واداربهبهكار بردن اسلحه كردند. نيروي نظاميهمراه تانك و زرهپوش و جيپهاي حامل مسلسل سنگين مردم را اعم از تظاهركننده يا عابر بهگلوله بست…توده كه از سلاخي رژيم بهخشم آمده بود، بهمشتهاي خالي خود با خشميجنونآسا مينگريست و بسيار كساني بودند كه از شدت نوميدي ميگريستند”
«تاريخ سيساله»، بخش دوم، ص114و 115
خود خميني بعدازظهر روز عاشورا در قم درسخنراني براي اولينبار شخص شاه را نيز با لحن تند مورد خطاب قرارداد وگفت: «آقاي شاه نفهميده ميرود بالاي آنجا ميگويد تساوي حقوق زن و مرد. آقا اين را بهتو تزريق كردهاند. تو مگر بهايي هستي كه من بگويم كافر است. بيرون كنند. نكن اينطور نكن اين طور… والله من شنيدهام كه سازمان امنيت در نظر دارد شاه را از نظر مردم بيندازد تا بيرونش كنند و لهذا مطلب را معلوم نيست بهاو برسانند”
«صحيفهٌ نور»، ج1، ص54 تا 57
خميني از شانزده خرداد42 تا يازده مرداد همانسال يعني كمتر از دوماه در زندان بود.
يكي از آخوندهاي نزديك خميني بهنام حميد روحاني مينويسد: «شاهنشاه دريافتند كه مرجع روحانيت در اين مبارزه و مخالفت، فقط نظر ديني داشتهاند و نيز با اساس سلطنت مخالف نيستند ولي ميفرمايند با نطق عاشوراي ايشان چه كنم كه درآن بهشخص اول مملكت و خاندان سلطنت اهانت شدهاست … قائد بزرگ در مقام پاسخ فرمود: ممكن است در آن نطق تندرويهايي شده باشد. ولي هرچه بود جنبهٌ نصيحت داشته است و آن نصيحتها براي شاه لازم بوده است و شما هم شاه را نصيحت كنيد…»
«بررسي و تحليلي از نهضت امام خميني»، ص575
دربارهٌ نحوهٌ آزادي خميني از زندان، آخوند محمدرضا توسلي پيشكارش ميگويد: «در تاريخ هيجدهم فروردين43، بهتوهم اينكه ايشان از كار خود پشيمان است، از زندان و حصر آزاد كردند. در بعضي جرايد هم جملاتي از قبيل اينكه بين دولت و روحانيت تفاهم حاصل شده است، درج گرديد
«صحيفهٌ نور»، ج1، ص274
قابل توجه است كه در آن زمان با آنكه بيش از ده سال از كودتاي ننگين استعماري عليه دولت ملي دكتر مصدق ميگذشت، پيشواي بزرگ نهضت ملي همچنان در احمدآباد كرج تحتنظر قرار داشت و هيچگاه اجازهٌ كمترين اقداميپيدا نكرد و حتي براي معالجه و امور شخصي خود زير فشار انواع محدوديتها قرار داشت و نميتوانست با افرادي جز وابستگان خود تماس بگيرد.
تبعيد خميني بهتركيه
قانون كاپيتولاسيون در سوم مرداد سال43 مخفيانه از تصويب مجلسين رژيم شاه گذشت.
در آن ايام خميني در برابر هجوم تبليغاتي رژيم شاه كه بهاو انگ ارتجاعي و ارتجاع سياه ميزد، در تنگنا قرار داشت. از اينرو در
در چهارم آبان همان سال، خميني در يك سخنراني بهاين صقانون حمله كرد .. خميني از جمله گفت: «استقلال ما را فروختند،… عزت ما پايكوب شد، … اگر يك آشپز آمريكايي مرجع تقليد شما را در وسط بازار ترور كند زيرپا منكوب كند، پليس ايران حق ندارد جلوي او را بگيرد، دادگاههاي ايران حق ندارد محاكمه كنند… بايد برود آمريكا..... «اگر نفوذ روحانيون باشد، نميگذارد دختران عفيف مردم در مدارس، زير دست جوانها باشند زنها را بهمدرسه پسرانه و مردها را بهمدرسه دخترانه بفرستند و فساد بهراه بيندازند
«صحيفه نور» ج1، ص102
از نظر سياسي از حدود معيني فراتر نرفت:
1ـ بههيچوجه خواستار قطع مناسبات ايران و آمريكا و لغو قراردادهاي شاه با آمريكا نشد.
2ـ كمترين حملهيي بهشاه نكرد و توپ و تشرهايش را متوجه وكلاي مجلس و دولت كرد.
اما از آنسو، رژيم در مرحله جديدي كه آغاز كرده بود، براي استقرار ديكتاتوري وابستهٌ خود، ديگر نميخواست هيچ صداي مخالفي را بشنود، تصميم بهتبعيد خميني از ايران گرفت.
خميني روز سيزدهآبان سال43 بهتركيه فرستاده شد و پس از 11ماه بهنجف رفت.
كسي كه در برابر جنايتهاي فجيع ديكتاتوري رضاشاه سكوت كرده بود، كسي كه حاضر نشده بود حتي يك كلمه در مخالفت با كودتاي استعماري 28مرداد بر زبان بياورد، چه شد كه ناگهان از مصوبهانجمنهاي ايالتي و ولايتي بهجوش آمد؟
فكر و رويكردي بود كه از خميني شخصيتي ساخته بود كه مترصد شكاف و فرجهيي براي مطرح ساختن خود و سوار شدن بر امواج نارضايتي و اعتراض مردم بود بهقرارزير است:
ـ پيامدهاي جنگ جهاني اول و دوم در ايران وضعيف شدن ايران وتزلزل موقعيت شاه
ـ چگونگي سركار آمدن و ساقط شدن رضاشاه و دولتهايي كه پيدرپي سركار ميآمدند
ـ قضاياي كودتاي 28مرداد و… درك مادي روشني از «تعادلقوا»
ـ مالكيت فئوداليسم و ارتباط نزديك آن با سيستم و پايگاه طبقاتي آخوندي
ـ حق رأي زنان كه مطرح شده بود
موضعگيريهاي خميني در آن سالها خوب نشان ميدهد كه وي عميقاً با انقلابي كه توسط تودههاي مردم صورت گيرد و بهقول خودش انقلاب از پايين مخالف بود. او نسبت بهوقوع چنين تحولي كه البته فارغ از موجسواري فرصتطلبان و راهزنان، بهخصوص آخوندهاي مرتجع هم ميبود، بارها بهحكومت شاه هشدار داده بود. ازجمله در آستانهٌ نوروز سال42 در اطلاعيهيي باعنوان «روحانيت امسال عيد ندارد» گفتهاست:
«من بهدستگاه جابره اعلام خطر ميكنم. من بهخداي تعالي از انقلاب سياه و انقلاب از پايين نگران هستم.»
«صحيفه نور» ج1، ص27
تظلم خواهي خميني و درخواست بخشش از شاه
سياست دوجايه خوري و فرصت طلبي تحت نام ”اسلام” از همان ابتدا -تنظيم كتاب «وسيلةالنجاة»
كه مرجا قوانين اسلام نما و ضد انساني فعلي ميباشد.
خميني
كه متوجه شده بود شاه خلاهاي ضعف رژيمش را با چرخش به سمت آمريكا هم رفع كرده است
و ديگر رفرم مشكلي حل نمي كند سر درلاك سكوت را پيش گرفت.
29 اسفند43 و درحالي كه درتبعيد بسر مي برد نامه اي به ساواك نوشته و ابراز ندامت كرد.
وي درتبعيد به هيچ سركوبي اعتراض نكرد و مشغول تنظيم مجموعه كتابهايي شد كه بعدها پايه هاي سركوب تحت عنوان مذهب را در قانون اساسي ايران را فراهم كرد و راه را براي گسترش حكومت اسلام نماي خود همواركرد.
اين درحالي بود كه تشديد اختناق و پيچيده شدن دستگاههاي سركوبگر از مشخصههاي دوران جديد بود كه لاجرم مبارزهيي عميق و راديكال و مبارزان و پيشتازاني فداكار و مجهز بهجهانبيني و آرمان ضداستثماري را ميطلبيد.
.....................
سهمخواهي خميني از كابينهٌ رژيم شاه، پس از قيام 15خرداد صورت ميگيرد .
سركوب 15 خرداد اين پيام را به خميني داد كه هرگونه رفرم بها و قيمت دارد و شاه ديگر درموضع ضعف رژيمش نيست خميني معني اين تحول را كه سپريشدن دورهٌ تزلزل و ضعف رژيم شاه بود، دريافت و بهلاك سكوت و بيعملي پيشين بازگشت.
رژيم شاه سعي كرد تسهيلات و راحتي لازم را براي خميني فراهم كند. در داخل هواپيما، يك افسر ساواك بهنام سرهنگ افضلي، خميني را همراهي ميكرد و در آغاز اقامت خميني در بورساي تركيه نيز با او بود.
درتاريخ 13ديماه سال43 ساواك شاه مصطفي خميني را نيز بهتركيه تبعيدكرد ، وي درتاريخ 29 اسفند 43 طي نامه اي بهساواك ابراز ندامت كرده وودرخواست مينمايد كه اور ا بهايران برگردانند.
29 اسفند43 و درحالي كه درتبعيد بسر مي برد نامه اي به ساواك نوشته و ابراز ندامت كرد.
وي درتبعيد به هيچ سركوبي اعتراض نكرد و مشغول تنظيم مجموعه كتابهايي شد كه بعدها پايه هاي سركوب تحت عنوان مذهب را در قانون اساسي ايران را فراهم كرد و راه را براي گسترش حكومت اسلام نماي خود همواركرد.
اين درحالي بود كه تشديد اختناق و پيچيده شدن دستگاههاي سركوبگر از مشخصههاي دوران جديد بود كه لاجرم مبارزهيي عميق و راديكال و مبارزان و پيشتازاني فداكار و مجهز بهجهانبيني و آرمان ضداستثماري را ميطلبيد.
.....................
سهمخواهي خميني از كابينهٌ رژيم شاه، پس از قيام 15خرداد صورت ميگيرد .
سركوب 15 خرداد اين پيام را به خميني داد كه هرگونه رفرم بها و قيمت دارد و شاه ديگر درموضع ضعف رژيمش نيست خميني معني اين تحول را كه سپريشدن دورهٌ تزلزل و ضعف رژيم شاه بود، دريافت و بهلاك سكوت و بيعملي پيشين بازگشت.
رژيم شاه سعي كرد تسهيلات و راحتي لازم را براي خميني فراهم كند. در داخل هواپيما، يك افسر ساواك بهنام سرهنگ افضلي، خميني را همراهي ميكرد و در آغاز اقامت خميني در بورساي تركيه نيز با او بود.
درتاريخ 13ديماه سال43 ساواك شاه مصطفي خميني را نيز بهتركيه تبعيدكرد ، وي درتاريخ 29 اسفند 43 طي نامه اي بهساواك ابراز ندامت كرده وودرخواست مينمايد كه اور ا بهايران برگردانند.
”بسمه تعالي
جناب سرهنگ علي چنتر
متمني است لطفاً اقدام نماييد كه بنده بتوانم بهايران مراجعت كنم ،چه آنكه از اوضاع خانوادگي هيچ اطلاعي دردست نيست وبدين جهت هم آقاي والد ناراحت هستند. البته از بذل لطف دريغ نخواهيد فرمودوناراحتي من هم براي بچه هايم موجب ناراحتي ايشان ميباشد. البته هرچه زودتر اقدام خواهيد فرمود. ”
تاريخ
29 اسفند 43،سيد مطصفي خميني”
ساواك تعهداتي را مشخص ميكند وخودش متن تعهد نامه اي را مينويسد ومصطفي آنرا امضا ميكند متن تعهد نامه ساواك چنين است:
ساواك تعهداتي را مشخص ميكند وخودش متن تعهد نامه اي را مينويسد ومصطفي آنرا امضا ميكند متن تعهد نامه ساواك چنين است:
”اينجانب مصطفي مصطفوي معروف بهموسوي خميني فرزند آيت الله روح الله خميني داراي شناسنامه شماره 38 صادره از خمين متعهد ميشوم كه اولا درهيچ كار سياسي دخالت ننمايم. ثانياً در هيچ دسته بندي سياسي شركت نكنم. ثالثاً با هيچ فرد يا دسته ويا حزبي كه قصد ومرام فعاليتشان مخالف حكومت ومنافع كشور است،رفت وآمد وگفتگو نكنم وتماس نگيرم. رابعاً تعهد ميكنم كه پس از برگشتن بهايران درهر نقطه اي كه دولت صلاح بداند،زندگي كنم وبدون اجازه محل زندگي خودرا تغيير ندهم. . »
اما بدليل آنكه ساواك شاه نميخواست هر حركتي كه تجمعي را بدنبال دارد بپذيرد از فرستادن مصطفي بهايران منصرف شد
خميني در تاريخ 13مهر1344 از تركيه بهنجف فرستاده شد. بنابراين حدود يكسال در بورسا اقامت داشت. در اين مدت، بههيچگونه حركت اعتراضي يا انتشار موضعگيري، پيام يا نامهيي كه عليه رژيم شاه باشد، مبادرت نكرد. چنين برميآيد كه شم سياسيش او را سريعاً بهاين نتيجه رسانده كه اوضاع جهاني بر وفق مراد رژيم شاه است و قدرتهاي اصلي آن روزگار ــآمريكا و شورويــ هردو از ادامهٌ حكومت او حمايت ميكنند.
وي در عوض، دوران راحت و استراحت در تبعيد را مغتنم شمرد و بهحاشيهنويسي بهكتايهاي اساتيد پيشين حوزهها مشغول شد. كتاب تحريرالوسيله را خميني در همين فرصت تنظيم كرد، تا از ابزار مورد نياز خود براي احراز رتبهمرجعيت برخوردار شود
اين كتاب در اصل حاشيهيي بر رسالهيي بهنام «وسيلةالنجاة» نوشته مرجع معروف، سيدابوالحسن اصفهاني است. اين كتاب بهسياق كتابهايي از اين نوع از طهارت، نماز، روزه شروع ميشود، بهاطعمه و اشربهو نكاح و طلاق، ميپردازد و بهحدود، قصاص و ديات ختم ميشود.
قوانين مجازات ضداسلاميو ضدانساني كه بعداً توسط مجلس آخوندي تصويب شد و نصبالعين حكام ضدشرع و آخوند دژخيمان دستگاه قضايي رژيم قرار گرفت، اغلب مستند بههمين كتاب است.
بيلان
”مبارزاتي” خميني ، مردي كه مدعي رهبري مسلمانان جهان ، فرستاده خدا بود چي بود؟
سالهاي تبعيد را با چه تحولات مهم سياسي گذراند و نسبت به حركات مبارزاتي مردم و گروههايي كه درپي آزادي بودند چه ميكرد؟
تنها خواست خميني دراين ”فعاليتها” اين بود كه ”اسلام” كه بعدها مشخص شد منظور خودش بوده را شاه معرفي كند و بحساب بياورد . وي ازهمان ابتدا طرح تاسيس يك ”حكومت اسلامي گسترش يابنده ازطريق فتح عراق را درسر مي پروراند. درمقابل فعاليت هرگونه فعاليت عليه شاه موضع گيري ميكرد.
آخوندي بهنام حميد روحاني:
در سال1349 گروهك ماركسيستي و كمونيستي سياهكل حركتي كرد كه اثر عميقي بر ملت ايران گذاشت. در اينجا بود كه امام ضربهٌ قاطع خود را وارد كردند و طي نامهيي بهاتحاديهٌ دانشجويان مسلمان خارج كشور نوشتند: »از حادثهآفريني استعمار در كشورهاي اسلامينظير حادثهٌ سياهكل و حوادث تركيه فريب نخوريد و اغفال نشويد.
........................
سالهاي تبعيد را با چه تحولات مهم سياسي گذراند و نسبت به حركات مبارزاتي مردم و گروههايي كه درپي آزادي بودند چه ميكرد؟
تنها خواست خميني دراين ”فعاليتها” اين بود كه ”اسلام” كه بعدها مشخص شد منظور خودش بوده را شاه معرفي كند و بحساب بياورد . وي ازهمان ابتدا طرح تاسيس يك ”حكومت اسلامي گسترش يابنده ازطريق فتح عراق را درسر مي پروراند. درمقابل فعاليت هرگونه فعاليت عليه شاه موضع گيري ميكرد.
آخوندي بهنام حميد روحاني:
در سال1349 گروهك ماركسيستي و كمونيستي سياهكل حركتي كرد كه اثر عميقي بر ملت ايران گذاشت. در اينجا بود كه امام ضربهٌ قاطع خود را وارد كردند و طي نامهيي بهاتحاديهٌ دانشجويان مسلمان خارج كشور نوشتند: »از حادثهآفريني استعمار در كشورهاي اسلامينظير حادثهٌ سياهكل و حوادث تركيه فريب نخوريد و اغفال نشويد.
........................
تـبعيد خـميـني بـه نجف
تشديد اختناق و پيچيده شدن دستگاههاي سركوبگر از مشخصههاي دوران جديد بود كه
لاجرم مبارزهيي عميق و راديكال و مبارزان و پيشتازاني فداكار و مجهز بهجهانبيني
و آرمان ضداستثماري ميطلبيد. ديگر جايي براي مبارزان پيشين نبود؛ چه رسد بهخميني
كه با ماهيتي ارتجاعي ظهور يكبارهاش در صحنهٌ سياسي از روي فرصتطلبي و ميوهچيني
بود.
بيلان فعاليتهاي ”مبارراتي” خميني بسيار ناچيز بود:
ــ در سالهاي44 و 45 آنچه از پيامهاي خميني در كتابها ثبت شده، سه نامهٌ خصوصي بهمنتظري، نجفيمرعشي است و همچنين يك سخنراني كه تنها سخنراني او در اين سهساله بهحساب ميآيد.
تنها خواست خميني دراين ”فعاليتها” اين بود كه ”اسلام” كه بعدها مشخص شد منظور خودش بوده را شاه معرفي كند و بحساب بياورد . وي ازهمان ابتدا طرح تاسيس يك ”حكومت اسلامي گسترش يابنده ازطريق فتح عراق را درسر مي پروراند . اين محتوا به خوبي در سخنراني ها ونامه هايي كه مي نوشت بارز بود :
«بايد اسلام را آنطور كه هست معرفي كنند» و بهاين منظور بايد «يك برنامهٌ راديويي براي معرفي اسلام تهيه كنند، بايد بهعلماي اسلام رجوع كنند تا اينكه آنها حقايق اسلام را برايشان تشريح كنند و آنها در راديوها و در ساير مطبوعات نشر بدهند........ بر رؤساي اسلام، بر سلاطين اسلام، بر رؤساي جمهور اسلام تكليف است كه اختلافات را كنار بگذارند، عرب و عجم ندارد، ترك و فارس ندارد،… دست برادري بدهند و حدود و ثغورشان را حفظ كنند....«اينها نميگذارند كه عراق و ايران با هم متحد شوند، ايران و مصر با هم متحد شوند، تركيه و ايران با هم متحد شوند…»
«صحيفهٌ نور»، ج1، ص118 تا 126
چرا به كشورهاي هماسيه چشم دوخته بود ؟ توجه بهشرايط سخنراني خميني، مضمون سياسي اظهارات او را بيشتر روشن ميكند. ماهيت او كه مخالف ”تغيير از پايين ( يعني مردم) ” با تحولات منطقه اي بارز شده بود.
آن هنگام مصادف با دوران جمال عبدالناصر رهبر مصر بود كه با برافراشتن پرچم ناسيوناليسم عربي، مبارزهجويي وسيعي عليه استيلاي بيگانه را در سطح منطقه برانگيخته بود. در مقابل اين موج، برخي بهداعيه اسلامپناهي متوسل شده سعي كردند با حربهٌ اسلام با ناصريسم مقابله كنند. رژيم شاه در زمرهٌ همين دسته بود.
در چنين وضعيتي، خميني كه براي «رؤساي اسلام و سلاطين اسلام»دست تكان ميداد، در عين حال ميخواست با همين مبارزهٌ ترقيخواهانه درافتد ضمن اين كه تلويحاً نهفقط مشروعيت و حقانيت سياسي، بلكه پشتوانه و مشروعيت اسلامينيز براي رژيم شاه قائل ميشود.
ــ در سال46 تنها موضعگيريهاي ثبتشدهٌ خميني، يكي نامهيي است كه در پاسخ نامهٌ اتحاديهٌ انجمنهاي اسلاميدانشجويان در اروپا ميفرستد، و ديگري نامهيي است كه در تاريخ 27فروردين46 براي هويدا ارسال ميكند
خميني در نامهاش بهنخستوزير شاه همچنين گلايه ميكند كه «آيا علماي اسلام كه حافظ استقلال و تماميت كشورهاي اسلاميهستند، گناهي جز نصيحت دارند؟ آيا حوزههاي علميغير از خدمت بهاسلام و مسلمين و كشورهاي اسلاميگناهي دارند؟»
«صحيفهٌ نور»، ج1، ص132 تا 136
خميني بهاين دليل بههويدا نامه مينوشت كه امور مربوط بهاو مستقيماً زير نظر دفتر هويدا انجام ميگرفت. رفتوآمد خانوادهٌ خميني از جمله احمد از ايران بهنجف، توسط همين دفتر تسهيل ميشد و آخوندي بهنام سيد محمد موسوي واعظ شاهعبدالعظيميرابطه خميني با دفتر هويدا بود.
در فاصلهٌ سالهاي46 تا 50 موضعگيريهاي خميني عبارتند از:
ــ مصاحبهبا نمايندهٌ الفتح دربارهٌ كمك بهمجاهدان الفتح
ــ پيام كوتاه بهدول و ملل اسلاميدربارهٌ رابطه با اسراييل
ــ شش نامهٌ خصوصي بهسعيدي، مطهري،محمدرضا حكيميو دو پيام بهاتحاديهٌ انجمنهاي اسلاميدانشجويان گروه فارسي زبان.
ــ يك پيام تسليت بهفضلا و محصلين علوم انساني در مورد شهادت سعيدي.
ــ پيام بهزائران حج.
موضعگيريهاي خميني از هنگام اقامت در نجف تا سال50، دو نكتهٌ مهم قابل توجه است:
الف . آن كه بسيار اندك و معدود است. آنقدر كه اگر بگوييم اساساً كنار گود و بركنار از مبارزهٌ مردميبا رژيم شاه بوده، هيچ مبالغه نكردهايم.
ب . بهطور علني و در سطح سياسي، متعرض اساس حكومت شاه نميشود. از اينرو نسبت بهمهمترين تحولات صحنهٌ سياسي و رويدادهاي مبارزاتي ازجمله نسبت بهتظاهرات مردم تهران و بهويژه دانشجويان دانشگاه تهران در سال46 كه پس از شهادت جهان پهلوان تختي روي داد، بهكلي ساكت است و نيز در مورد تظاهرات گسترده و پيروزمند دانشجويان در سال48 در اعتراض بهگران شدن بليت اتوبوس شركت واحد در تهران، واكنش صريحي نشان نميدهد .
درمقابل با حمله گروه هاي پيشتاز بهرژيم شاه مخالفت ميكند.
آخوندي بهنام حميد روحاني يا زيارتي كه در آن سالها در نجف همراه خميني بوده، در اينباره ميگويد:
«در سال1349 گروهك ماركسيستي و كمونيستي سياهكل حركتي كرد كه اثر عميقي بر ملت ايران گذاشت. مردم كه از فشار و ظلم بيحد رژيم جانشان بهلب رسيده بود از اين حركت بهوجد آمدند و اميدوار شدند. خطر اين بود كه نهضت از مسير راستين خود منحرف شود. در اينجا بود كه امام ضربهٌ قاطع خود را وارد كردند و طي نامهيي بهاتحاديهٌ دانشجويان مسلمان خارج كشور نوشتند: »از حادثهآفريني استعمار در كشورهاي اسلامينظير حادثهٌ سياهكل و حوادث تركيه فريب نخوريد و اغفال نشويد»
«پا بهپاي آفتاب»، ج3، ص163، مصاحبهٌ آخوند حميد روحاني.
خميني در اين دوران حتي نسبت بهاعدام عاملان ترور حسنعلي منصور، نخستوزير رژيم شاه عكسالعملي ابراز نميكند.
حال آن كه پس از بهقدرت رسيدن خميني، دستگاه تبليغاتي رژيمش از اين افراد پيوسته تقدير ميكرد و ترور منصور را واكنشي در برابر تبعيد خميني قلمداد مينمود.
0 comments:
ارسال یک نظر